سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهمونی سحر - شلوغ و پلوغها
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

   سپیده و گلی یه نیم ساعتی منتظر نشستن را تمرین کردن تا من هم رسیدم و راه افتادیم . بعد از کلی گشت و گزار در میان بیابانهای اطراف شهر بهارستان به یه چهارراه که رسیدیم ( که یک طرفش قبرستان بید) پیچیدیم تا بالاخره کوچه ی تیمسار رو یافته و به سرمنزل مقصود رسیدیم .

   هنوز محفل دوستان گرم نگشته بود . همه منتظر ورود ما بودند .......

بعد از لحظاتی غزل با میهمان اصلیمون مهدیه بانو وارد گشت . ولیییییییییییی

اما .

همه میخواستن غزل رو بندازن بیرون . آخه آرشین رو نیاورده بود .

غایبین بزرگ این میهمانی اون ندا . و دوم آرشین بودن .

بسیار خوش بگذشت . مهدیه رو بعد از مدتهای بسیار میدیدیم . مهدیه در آستانه ی در با لحجه ی تهرانی شروع به سلام و احوالپرسی کرد . کم کم وارد که شد لحجه صاف شد . وقتی در جمع ما نشست . عینی خودمون اصوانی شده بود .

ما هر چه نشستیم و از قدیم و جدید گفتیم . از هنرهای بسیار سحر بانو گفتیم . از تعاریفی که از دست پخت ایشان شنیده بودیم ........... فایده نداشت که نداشت . گشنه و تشنه بلند شدیم رفتیم خونامون .

من نیمی دونم کی گفته بود این سحر بانو آشپز ماهری میباشد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ما رفتیم . ولی این رسمش نبود سحر بانو .

 

  

 


- جمعه 85/12/18 ساعت 9:2 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

غزل منزل ما که بید فرموده بید :  سرکار خانم مهندس مهدیه بانو در ایام مبارک فجر از پایتخت سیاسی به پایتخت فرهنگی جهان اسلام تشریف فرما می گردند . لذا از دیرباز بروبچ شلوغ و پلوغ همگی بفکر برپایی اجلاسی به بزرگداشت حضور ایشان بودند .

تشریف فرمایی ایشان همزمان شد با بازگشت خانم تیمسار از جنوب .

ما که طی مذاکرات تلفنی در همان نخستین لحظات تصمیم به برپایی نشستی به افتخار حضور ایشان در جمع شلوغوپلوغها و تناول یک شام مفصل در هتل شاه عباس صفوی نموده بودیم . صبح فقط طی یکی - دو مذاکره ی مختصر تصمیم به برپایی میهمانی در کاخ خصوصی سرکار خانم تیمسار سحرناز بانو (البته به پیشنهاد خودشان) گرفتیم .

از آنجا که همه سلیقه ی خانم تیمسار را همه جور بر هر آشپزی بر این کره ی خاکی - آبی ترجیح میدادند . با اشتیاق پذیرفته و بنابر این نهاده شد که شامگاهان جهت صرف یک چای بدون شیرینی در منزل ایشان گردهم آییم .

ما خوشحال و شادکام از این تصمیم دست به دعوت از تمامی شلوغ و پلوغها زدیم . تا جهت تازه نمودن دیدارها گرد هم آییم . خوشحال بودیم از توفیقی که مفتکی حاصل گشته اما......

اما .........

اما امان از قدرت وردهای خانم تیمسار . نمیدونم این سحر خانم از خواب که بیدار شده بود قبل از باز کردن پلکهاش چه آرزویی- چه وردی خونده بود که :.......

ای بابا ....از صبح به هر بنی بشری جهت هماهنگی حضور در میهمانی که تماس میگرفتم در بستر بیماری چنان افتاده بود که گویی حالا حالاها قصد برخاستن ندارد .......

ندا بانوی مهربانیها که اصلا توان پاسخگویی نداشت .........

گلی خانم که آرام و مقطع خبر از بستری شدنش در بیمارستان و اتفاقات مختلفی که در بیمارستان از شب قبل برایش افتاده بود میزد و اینکه امروز نفس ندارد ......

...........من شخصا ترسیدم به سومی زنگ بزنم . یه نگاه توی آیینه به خودم کردم دیدم انگار منم فشارم اغتاده . داره رنگم میپره .............نکنه منم شهید بشم .؟؟؟؟؟؟؟

سحرجون مگه ما میخواستیم چقدر بخوریم؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 


- جمعه 85/11/27 ساعت 8:14 صبح



...
لینکهای دیدنی
آرزوی فاطمه
جشنواره مهرباران
...دست خط
.
.
.
.
آرشیو
مهمونی گلی
مهمونی بی تا
مهمونی سحر
مهمونی مریم
عید های 86
مهمونی ندا
مهمونی سپیده
مشهد و امام رضا
دختر حاجی شدن
بچه مچا
گذشته ها ...
مناسبتها
4 :بازدید امروز
حضور و غیاب
درباره خودم
مهمونی سحر - شلوغ و پلوغها
آرم و نشان شلوغ و پلوغها
مهمونی سحر - شلوغ و پلوغها

آوای آشنا
اشتراک
 
دور هم جمع میشیم دوباره ...