سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شلوغ و پلوغها
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای
الان حدود 1 سال است که خیلی خسته ام و این هفته آخر هم که دیگه دارم از پا می افتم. چرا ؟ همیشه فکر می کردم کمی تنبل ام اما حالا دقیقا حساب کرده ام و متوجه شده ام که خیلی کار می کنم. ببینید ما توی ایران 72 میلیون جمعیت داریم که 13 میلیون اونها بازنشسته هستند.  پس می مونه 59 میلیون نفر. از این تعداد، 24 میلیون دانش آموز و دانشجو هستند یعنی برای انجام کارها فقط 35 میلیون نفر باقی می مونند. توی کشور 10 میلیون نفر هم توی ادارات دولتی شاغل هستند که خب عملا کاری انجام نمی دن. پس برای پیش بردن کارها تنها 25 میلیون نفر باقی می مونند. از این 25 میلیون نفر هم تقریبا 4 میلیون نفر نماینده مجلس و سایر وابستگان حکومت هستند پس فقط 21 میلیون باقی می مونن و اگر بدونیم که تقریبا 17 میلیون آدم جویای کار داریم، معنیش این خواهد بود که کل کارهای مملکت رو 4 میلیون نفر دارن انجام می دن. اما حدود 2 میلیون نفر هم نیروهای مسلح داریم و این یعنی فقط 2 میلیون نفر نیروی کار باقی می مونن. از بین این دو میلیون نفر، 646.900 عضو پلیس هستند پس کلا می مونه 1.353.100. حالا این وسط 649.876 نفر بیمار داریم که قدرت کار ندارند. پس بار کارهای کشور افتاده روی دوش 806.200 نفر از جمعیت. فراموش کردم بگم که ما حدود 806.186 نفر هم ممنوع القلم، ممنوع التصویر، ممنوع الصدا و ... داریم پس کل کارهای کشور افتاده روی دوش 14 نفر! از این چهار ده نفر 12 تاشون عضو شورای نگهبان هستند و پس متوجه می شیم که کل کارهای کشور افتاده روی دوش دو نفر: من و تو ! و تو هم که داری  وبلاگ رو چک میکنی...
- شنبه 88/6/28 ساعت 7:9 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

قرارمون سر دروازه شیراز بود . گلی بهم اس ام اس داد که ساعت 5 و نیم سر دروازه شیراز. به هر سختی بود خودم رو رسوندم تا دوباره ایندفعه هم اسمم تو لیست بچه بدقولها نره. ولی.............

هر چه ایستادم کسی نبود. زنگ زدم به گلی . تازه فرمودن من نمیام. گفتم : واااااااااا دختر تو خودت ما ها رو جمع کردی و قرار گذاشتی تا با هم بریم خونه فرزانه برای دیدن نینیش. حالا خودت نمیایی؟؟؟؟؟؟
ولی با خودم گفتم خب حالا حتما کارش طول کشیده و دیر رسیده خونه . خستگی حالی براش نگذاشته........

[تصویر: fd5yit.jpg] 

غزل رسید و با هم رفتیم. شازده کوچولوی غزل بانو هم داشت بزرگ میشد. البته یوخده بچه مون زیادی ساکت بود. برعکسی مامانش. وقتی رسیدیم خونه فرزانه (مادر جدید) از اولین مهمانها بودیم. با فرزانه و مادرش سلام و احوال پرسی کردم آ سراغ نینیش رو گرفتم. من اومده بودم نینیش رو ببینم . نینیش خیلی کوچولووووووو بود. ماه بود. اما کوچولومون خواب بود. من به اینکارها کار نداشتم . نینیش رو میخواستم. شیرین بود و ماه. فرزانه بانو خیلی تفاوت کرده بود. حالا دیگه مثل مامانها شده بود .مثل آدم بزرگا به فکر پذیرایی بود آ مهمونداری. اما ما دنبالی بچه بازی خودمون. ولی خب نمی شد که باید میومدیم مینشستیم تا مثلی مهمونا ازمون پذیرایی میکردن. مهمونای بعدی اومدن و ما هم سرسنگین رفتیم نشستیم.
مهمون جدیداشو من نمیشناختم. اوناهم نینی داشتن. ولی نینی جدیدِ ما قشنگ تر بود.
بروبچ همه سراغ گلی رو میگرفتن. همه تعجب کرده بودن چرا گلی نیومد.
گذاشته بودم فردا -پس فردا یه تلفن بهش بزنم و کلیییییییییییییی داد بزنم که ای بابا مسخره کردی . ولی........
ولی امروز خودش تماس گرفت .
تماس گرفت و دعوتم کرد برای یه مهمونی خونشون. یه مهمونی خاص. یه جلسه ختم صلوات و ختم قرآن. گفتم چشم انشالله با مامانم میاییم. ولی دختر بگو ببینم چرا دیروز ...........
گفت آخه دختر پشت درب سی سی یو بودم ...............
گفتم چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اون وقت تازه فهمیدم چه شبی رو خودش و خونوادش پشت سر گذاشتن . بابای عزیز و مهربون گلی بانو الآن که دارم مینویسم توی سی سی یو هستن ...........
بروبچ التماس دعا . حمد برای شفای ایشون یادتون نره .  


صلوات، قرآن، بابا، شفای خیر، نینی، مهمونی - یکشنبه 87/12/11 ساعت 7:39 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 جادون خالی . که چقدر خوش گذشت . در سواحل نیلگون مدیترانه .......
بزار یه کمیش رو براتون بگم . یه جا رفتیم مثلاً برای خرید . بهم گفته بودن لباس مجلسی می خوایی برو فلان شهر . منم که از همه جا بی خبر ، کلی گشتمممم تا یه فروشگاه با لباسهای شیک پیدا کردم . راهنماییم کردن طبقه دوم . رفتم بالا ..... فروشنده یه پیرزن 60-70 ساله بود. پیر زن بود ولی ازون زبلاش.....  خلاصه کلی لباس واسه ما کشیده بالا . و تنمون کرده ................ با کمال خوش اخلاقی .
حالا بزار برات نکته ی این فروشگاه رو بگم . آقا من نمی دونم دست روی هر لباسی میگذاشتم قیمتها ناقابل
بودددددددد اولی و اونی که خیلی چشمم رو گرفت : 750 دلار
بعدی           680دلار 
بعدی                 570دلار
..
این از لباس .جاتون خالی بخور بخورهامونم به راه بود. یه نکته اینکه خیلی به دسرهاشون اهمیت می دادن.


- دوشنبه 87/12/5 ساعت 2:46 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 . روز مادر .

سلام و عرض ادب. خوبین؟ چطورین؟
آره دیگه ، اومدم بگم اگر بارِ گران بودیم رفتیم. دارم میرم اونوری آب. دارم میرم . مسافرت. دارم میرم مسافرت به کشورهای خارجه . اروپا و خاوری میانه وا ....... یه عالمه دیگه. دلتون آب.حالا برای اینکه دلادون نسوزدا نمیگم کوجا. ولی بعداً اگه دیدمتون بهتون میگم لبی اقیانوس چه خبر بود؟

اونجا که رفتم سعی میکنم. با آدمای باحالشون همکلام بشم. زیاد شیطونی نکنم. بچه تیزهوشی باشم. ولی زیاد قول نمیدم آرووم باشم ....


- یکشنبه 87/9/10 ساعت 1:5 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 به مناسبت روز طبیعت و دیگر هیچ .

دیدم سبزس گفتم بزارمش اینجا شومام حال کنین .

 


- چهارشنبه 87/1/14 ساعت 8:40 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

سال بارانیتون مبارک


- چهارشنبه 86/12/29 ساعت 11:14 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 عید تون مبارک

 

با سلام و عرض تبریک میلاد امام رضا (ع) که همگی مخلصشیم در بست . تا خود مشهد

و اما . امشب   یوگا    آرشین و اون که می ترسم اسمشون ببرم

 

امشب که من و ندا و بی تا  یه جای خوبی بودیم جای همگی خالی . آی خوش گذشت . بیشترین مزیتشم این بود که وقت کمی گرفت . بهترین جایی بود که تا حالا توی عمرمون رفته بودیم .... دلتونم بسوزه البته زیاد نتونستیم بمونیم . چون خیلی زود آگاه شدیم به انگشتان پای راستمون .

یوگا که میدونین ورزشیست با کلاس و جهت تقویت حافظه . البته اگه با موسیقی ملایم هم همراه بشه بعضیا بیشتر میتونن پروااااااااااز کنن. خواستم بر دانشتون افزوده بشه . واسه همین عرض میکنم که این مبلمان  بی ریخت خونه هاتون رو که با مامان جونتون کلیییی شهر رو زیرو روو کردین و پسندیدین رو بزارین کنار آ روی زیمین بیشینین تا این مایچادون تقویت بشد آ غذا رم بهتر حضم کنین . .

 یادت باشه اووووووود و شمع

 

آرشین نازنین رو هم که میدونین توی بغل مامانش لالایی گوش میده . گه گاهی هم لبخند ژکند میزنه . مامانش گفته شماها خیلی بیکارین . آخه این مامان وسواسی بچشون رو از خونه بیرون نمیبرن تا نسیم پاییزی بیش از این ریه ها و سینوسهای آرشین نازنین ما رو ناراحت نکنه . به این میگن مهر مادری . عزل و مامان بازی . چه شود . همین الآن برای سلامتی هر دوتاشون پاشو اسفند دود کن و چشماتم بشور ... پاشووووو

 

  عزیزان همگی اطلاع دارن که چشمان شورشون ممکنه این عزیز دوردانه ی مارو ناراحت کنه پس واسه همین تا مامان جونه خودش رخست نداده نمیتونیم آرشین نازنینمون رو بخوریم .

 

اونی که می ترسم اسمشو ببرم .هم مرخصی نداره وگرنه ماها همگی الآن مشهد بودیم .

 

 


- یکشنبه 85/9/12 ساعت 12:10 صبح



...
لینکهای دیدنی
آرزوی فاطمه
جشنواره مهرباران
...دست خط
.
.
.
.
آرشیو
مهمونی گلی
مهمونی بی تا
مهمونی سحر
مهمونی مریم
عید های 86
مهمونی ندا
مهمونی سپیده
مشهد و امام رضا
دختر حاجی شدن
بچه مچا
گذشته ها ...
مناسبتها
2 :بازدید امروز
حضور و غیاب
درباره خودم
شلوغ و پلوغها
آرم و نشان شلوغ و پلوغها
شلوغ و پلوغها

آوای آشنا
اشتراک
 
دور هم جمع میشیم دوباره ...