سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گذشته ها ... - شلوغ و پلوغها
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

دلم یکی دو روزه به شدت گرفته . شاید خنده دار باشه ولی ازم حال گیری شده بشدت .

دیشب از شرکت که زدم بیرون بارون گرفت . داشتم از وسط بلوار میرفتم . صدای اذون و قرآن از مناره های مسجد آخر خیابون میومد. اصلا یه بهشتی تداعی میشد برای ادم. سرم رو بالا گرفتم با تمام وجود خدای مهربانیها رو شکر کردم . نمیدونستم زیر این باران رحمت الهی چطور از خداوند رحمان و رحیم سپاسگزاری کنم. سرم رو بالا گرفتم بودم و با چشمهایی بسته میون بلواری پر از گل و گیاه و درختهای شسته شده راه میرفتم . چنان احساس لذتی بهم دست داده بود که اصلا دلم نمیخواست به آخر این بلوار برسم. دلم نمیخواست اصلا راه تموم بشه.........

بارون لحظه به لحظه تند تر میشد. مامان گلی گفته بود یکی دو هفته دیگه راهی  میشه. یه جای خوب . خیلی خوشحالم کرده بود. دلم برای تموم این بروبچه های بی وفا تنگ شده. برای تک تکشون.

صبح احوالاتم خوب بود ها ولی بازم .......

قربون خدا برم که همینجور که داشتم از کوچه میزدم بیرون قطره های بارون روی صورتم چنان حس عشقولانه ای بهم داد که .............

این وسط فقط یه لحظه داشتم با خودم و خدا خلوت میکردم که آخه خدایا من که ................ دیدم .نه .عجب بنده پر رویی هستما. احکام الهی رو که درست بلد نیستم اجرا کنم. سر صحبت با خدا(نماز) هم که میشه که اصلا حواسم جای دیگه ایه و باهاش حرف میزنم ..... خیلی وقته یه زیارتنامه عشقولانه هم که نخوندم بلکی با یکی از اولیاء الله دردودل کنم .

حالا تازه دوقورت و نیمم باقیه ..........

همین جور که زیر بارون میرفتم . با سری افکنده و شرمنده . . با نهایت مظلوم نمایی عرض کردم خدایا غلط کردم . شوما به بزرگواری خودت یه دست لطف و نوازشی رو سری ما بکش . گنا دارما.............

 


- چهارشنبه 87/1/21 ساعت 2:29 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

خوندنیست  حتما بخونش

salam age ya negah be avalin ne veshte beyandazin be onvan eideton mobarak emroz daghighan 1sal gozashte hala bacheha kojand haleshon chetore to in 1 sal be ham nazdikta shodim ya az ham dortar baraye ham ham zabon bodim ya ham del bacheha dar in donya kheili gharibin ina bedonid age baham nabashim az bein mirim mishim khatere khaterei ke har kasi har jor delesh khast tarif mikone pashin pashin hamin alan be ham dige zang bezanid hata age midoni baraye tarafet mohem nist mohem ine ke sedadash ra beshnavi mohem ineke halesh ra beporsi ye nevisande mige (be jaye gole rozi ke farda bar roye sang ghabram mizari gol orkideie bekhar va emroz behem hadiye bede) be h khoda ma joz ham kasi dige ra nadarim yadetone ba ham dars mikhondim ba ham mikhandidim ba ham gerye mikardim sharike gham va shadi ham bodim to ro be sherafat yek ghasam nagzaid az ham joda beshim nagzarid beine ham fasele biyofte kash mitonesti ghoro ra kenar bezari kash behem zang mizadi cheghar delam mikhad baghalam koni cheghadr delam mikhad to baghalet gerye konam kash be hem zang mizadi kashk ............ salam lotfan taghirate lazeme ra bedahid daste shoa baraya pak kardane harfhaye ye nashenas baz ast mer30


- چهارشنبه 86/9/7 ساعت 11:48 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

حتما باید یکیمون یه چیزیش باشد تا دوری همدیگه جمع شیم؟ 

من نمیدونم این شبها وقتی دست به دعا میشین یاد منم میکنین ؟

بچه ها یادتون باشه ماها بیش از اینها و عمیق تر از اینها با هم عهد دوستی بسته ایم . یادمون باشه دست به سوی سفره ی رحمت الهی که بردیم به یاد همه ی بروبچ باشیم . چه اونی که از زخم دلش با خبریم . و چه اونی که فقط سکوتش رو دیدیم و از درد دلش هنوز خبر نداریم .

بچه ها بیایین برای شادکامی هم . برای سعادتمندی هم برای سلامتی هم برای خوشبختی هم برای ............دعا کنیم .

 

التماس دعا .

یادتون نره . التماس دعا .

  


- چهارشنبه 86/7/11 ساعت 3:9 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

آرشین خانوم کلی همگی مون رو گذاشته بود سر کار . فهمیده بود سر شیشه شیرش و اینکه یک وقت نندازه بشکنه حساس شدیم ...........

خانوم و آقاه هم به قول گلی بانو کم مونده بود در آغوش هم بله را بدهند . که خب حجب و حیا نمیزاشت دیگه . چه کنیم .... بچه اصفانی همیشون خوبند .

آرشینم که فقط بستنی شکلاتی خورد .........

مامانهای خانوم و آقاه هم کلی از آینده جوانانشون می گفتن . مامان آقاه کلییییییی دلواپس بود . چرا نمی دونم .

غزل خانوم به آرشین کیک نمیداد . ولی زورکی بستنی داد بهش خورد عزیز من ..........

پسره قد بلند ود و از سر دختره زیاد بود . دختره لاغر و خوش تیپ بود . با یه مانتو کوتاه و توپپپپپپپپ .

به غزل گفتم چرا مانتو تو کوتاه یه اخمی کرد و گفت اااااااااا من از همتون ساده ترم که

 

 


- جمعه 86/4/15 ساعت 1:11 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

        

با حال ماجرا بچه مثبت شدن ما اونم به شدت بود

 

مامان غزلی که خیلیییی ساده شده بود و آرشین خانم رو هم خوشگل درسش کرده بود . دیشب آرشین دختر زیبایی شده بود . و مثل همیشه شیرین و شیطون

آرشین نانازمون که خیلییییییییی پوست و استخون شده بود از بس این فک و فامیلاشون چشمش میزنن این بچ مارو . مدام مریض میشه .

خلاصه یکساعت اول در باغ کاخ به خوش و بش های همیشگی گذشت پس از آن البته اصلا در مورد بنیاد صحبت نکردیم . نه مسخره بازی در آوردیم . نه دفاعیه صادر کردیم . نه کسی کنجکاوی کرد که اینجا اصلا چیکار میکونند .

ولی یه مطلبی مطرح شد . اونهم اینکه آخه ما اگه 300-400 هزارررررررررررر تومان پول داشتیم که نمیریختیم تو جیب اینا که . میرفتیم یه سفر قشم یا کیش ......عشق و صفا .

در حین گپ و گفتگوهای سیاسی بودیم که باغبونی کاخ با یه شالی اتو کشیده رو شونش اومد بپرسد چندتا چای میخوریم . مرجان بانو ( با قول خودشون از آموزشهای بنیاد استفاده نموده و پاسخ دادند :) ما منتظر یکی از دوستانمون هستیم 5-6 دقیقه دیگه میان. و سر 5-6 دقیقه چون حالش رو نداشتیم زورگی چای چندبار آب زده ی باغبون کاخ کرملین رو بخوریم راهی کافه شدیم ...........

آی عجب میزی نشستیم ..........

دختره داشت روی میز بغلیمون یه نقشه هایی میکشیدددددددد

   

 


- یکشنبه 86/4/10 ساعت 6:35 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

محمد احمدی نژاد . هم امید و خیابونای کج و کوله ی ما و چهارباغ آش و لاش ما .و آب و فاضلابهای محله هامون و خط اتوبوس واحد خیابونامونا ..... بعضی این دعاهای محله هامونا و................ راس و ریس نشد .............

میدونی . راسش من اهل اخبار و روزنامه و این مزخرفات نیستم . خیلی دنبال خبر مهمی باشم اهم اخبار شبکه ی خبر یا چهارتا سیات خبر معتبر رو زیر و رو میکنم . همین .

ولی ..............این روزا . به خدا نمیدونم . نمیدونم از عشقی که بین مردم رنج کشیده ی شهر و رئیس جمهورشون پیوند خوده بگم . پیر زنی که صداقت از عمق نگاهش جاری بود با یک امیدی از اومدن احمیدی نژاد میگفت و اینکه میخو.اد مشکل بیکاری پسرش رو توی نامه بنویسه و بده دستش تا بلکی یه کاری براش جور کنه . مهم نیست کجا باشدها . ولی دولتی باشد . این احمدی نژادا خدا خیرش بدد همه جا مایه خیرس . مادر و دختری که برای حل مشکل قضیه طلاق یدونه دخترش که گیر یه مرد خیرندیده افتاده اوومده و تند تند نامه ای مینوشت تا اجازه بدد برن پیشش آ مشکلشون رو براش بگند و حل کنن . خدا خیرش بدد .............

میدونی همه حرفاش حرفی حل مشکلی همین مردومس و حرفاشا مثلی بقیه آدما دولت . مثلی قبلیا حرفا گنده گنده آ چاخا ن پاخان نیست . حرفاش حرفی حلی مشکلی مردومس . تمومی فکر و ذهنش حلی مشکلی مردومس ................

اشتباه نکن اینجا نیومدم سیاسی بازی در بیارم . اومدم از احساس لطیف مردم بگم .

اینکه بالاخره یکی پیداشد بین این همه مسئول آ مردوم رو درک میکنه . میدونی زجر کشیده های مملکت خیلی وقت بود تشنه ی چنین رئیس جمهوری بودن . انگار فرجی شده بود . انگار بعد از مدتها میدیدن ...

بچه ها ندیدن . امیدوارم هرگز هم نبینین و نچشین تشنگی و انتظار فرج از سوی خدا که یه مشکل اساسی حل بشه از زندگیتون . و وقتی یکی این کار رو میکنه . اون دست دست الهی میشه برای شما ................

و هر کسی این لیاقت رو پیدا نمیکنه که حلال مشکلات مردم باشه . این رو که قبول دارین .


- شنبه 86/4/2 ساعت 11:50 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

 

                     

 

آثار هنری نقاشان معاثر

بی تا و سپیده

22 اردیبهشت الی 27 اردیبهشت

دوستان دسته گل فراموش نشود .

  


- سه شنبه 86/2/25 ساعت 2:36 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

حضرت استاد فرمودن : خودت رو در دشتی زیبا . های کلاس . پر ز گلهای مریم . تنها ببین . در حال قدم زدن میری جلو . در سحرگاهان . قبل از طلاع خورشید . هوا تاریک ......... همش خوب بود . ولی هوا تاریک دیدم . نه نمیشه . گفتم نوچچچچچچ من با بابا میرم .

واسه همین دست بابایی رو گرفتم با هم رفتیم در ساحل زاینده رود همونجایی که پر ز گلهای مریم هستش ( شماها هنوز ندیدین ) قدم زدیم .

آی حال میداد .... جای هیشکی خالی نبود چون دلم میخواست تنهایی برم چون حضرت استاد هم فرموده بودن

 خلاصه تنهایی رفتیم قدم زدن . به استخری رسیدیم پر ز ماهی های زیبا و نیلوفرهای آبی ( اونم توی استخر) . کنار استخر ردیف درختان سربه فلک کشیده ی سرو ..... رفتییییییییم تا به کلبه ای متروک رسیدیم . استاد فرمودن برین تو . من نرفتم تنهایی خونه مردم؟! بی اجازه ؟!!!!!!!!

خلاصه فرمودن بنشین و با خدای خودت راز و نیاز کن .

 منم رفتم خونه ی خود خدا . نشستم تنهایی جلوی خونش . آی حال داد اینجا دیگه جات خالی .............. یاد همگی بودم .آی حال داد

 

راستی میایی بریم؟!

 


- جمعه 86/1/31 ساعت 5:43 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

    بو میاد . بوو میاد . خیلی هم بو میاد . این گلی و ندا و سایرین نشستن یه گوشه ی دنج و دارن یه طرحهایی میکشند . گلی   ندا   کجایین  ؟؟ چی می کشین؟

    . 

 

من که دارم از بوی توطئه ی اینا خفه میشم . به محض اینکه پام رو گذاشتم توی ساختمان و اون جو رو دیدم از نگاه ها خوندم که بعضی ها توطئه نموده ما را دور زده . و ایام را دارند به استراحت سپری مینمایند .

ای کوفتشون بشدددددد.

 آخه بگو مگه چیزیتون بود من رو   اینجوری از اون کله ی شهر بکشونین اینجا . و خودتون برین تاب بازی .

آره مرض داشتین ؟

                              

من بیچاره برای اینکه سر وقت برسم یه آژانس بگرفته و دوان دوان خویش را رسانده ام . و این شده نتیجه اش . حالا سر اجلاس آرامش بخش حرکتهای کششی و نرمشی هم رفقا میخواستن نشانمان بدهند که یادشان هست که ما بسیار غیبت نموده ایم . مدام از ما شیرینی میخواستند ........وااااااا به حق چیزای ندیده و نشنیده !!!!!!!!!! مگه جایی خبری بودسسسس؟؟؟؟؟؟؟ بزار خودمون برا خودمون حرف در بیاریم .حالا اگه این گلی رو بگی یه چیزی ............

 


- پنج شنبه 85/11/19 ساعت 7:42 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

   بعد از چندی بلند شدیم رفتیم کلاس یوگا. استقبالی به عمل آمد که نگوووووووووووو . هنوز از راه نرسیده توپیدند که چرا مثل بچه ی آدم وبلاگ را دست و رویی نمی کشی . عرض کردم اطاعت امر میشود استاد .

 

    حضرت استاد از راه که رسیدن . درمقدمه یه کلاس روانشناسی راه انداختند و در ضمن تدریس دانشجویی پرسید که چگونه خشم خود را کنترل کند    . و استاد و سایر دانشجوران تیز هوش راه و روشهایی ارائه نمودند .

  === نفس عمیق بکشه .

  === آب سرد بخوره .

  === سعی کنه کنترل کنه و خشمش رو با نگاه نشون بده .( چشمهایی دریده)

  === با خودش بگه فعلا حرفی نمیزنم ولی بعدا حال طرف رو خوب میگیرم .

    بنده نیز نکته ای تذکر دادم که : بنده ی خدا اگه عین من زیادی خشم خودت را فرو بخوری پیر میشی مادر ...

   حالا مادر جون !!!! می خوام یه نمونه ی عملی از فرو خوردن خشم رو برات بیارم .

    فروخوردن کامل خشم .: (عینک بزن و با دقت بخون)

 

سرم رو بالا گرفتم .


        ولوم صدا رو کشیدم پایین و همونطور که نفس عمیقی رو فرو میخوردم با خودم آرام و آهسته فریاد میکردم . فرو میخورم . فرو میخورم . تحمل میکنم . تحمل میکنم . نگذاشتم اشکها بیش از این جاری بشه . چهره رو معمولی و بی تفاوت نگهش داشتم . ولی نمی شد . دهنم رو باز کردم . و فریادی خفه شده کشیدم . جوری که هیچ صدایی جایی شنیده نشه . و فرو خوردم . داشتم تمام توانم رو بکار میبردم تا بتونم خودم رو نگهدارم . که تلفن زنگ زد . تلفن سالن پذیرایی بود . دویدم طرفش . خاله بود . صدا رو درست کردم . بعد از کلی سلام و احوال پرسی و قربون صدقه ی هم رفتن در جوابش گفتم مامان خوابیده . وقتی خواست قرار یه مهمونی رو بزاره گفتم که فکر نکنم بتونه بیاد . دیگه این جمله های آخری ناخدآگاه بقضم داشت می ترکید . گوشی رو که قطش کردم . اشکها خود به خود جاری شد . ولی تنها کاری که تونستم بکنم این بود که صدایی جایی شنیده نشه . چهرم عادی باشه ...

        بلند شدم شروع کردم به شستن لباسهام . اونهایش که میشد رو میگذاشتم روی بخاری تا بخشکه . نمیدونستم برای چی . فقط میخواستم مشغول باشم . در حین شستن فقط نفس عمیق میکشیدم و با فروخوردنش به خودم میفهموندم که من میتونم . میتونم فرو بخورم . میتونم .

      این وسط توی اون لحظه های تلخ و خارج از تحمل من . فقط آقام امام رضا به کمتر از چند دقیقه پاسخم رو داد . داشتم از دست می رفتم . حیرون مونده بودم . اومدم توی اتاق خودم . آروم قدم میزدم . چشمم افتاد به صندوقی که تازگی برای قرآنم در نظر گرفته بودم . همونطور که اشکهای بی صدا صورتم رو پوشونده بود فقط  سرم رو گرفتم بالا و بهش گفتم آخدا پس کجایی . کجایی ؟ بگو . بهم بگو چه کنم . آخدا . تو خدای ما هستی . مگه نه؟!!!!! هستی . مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟ هستی؟

پس کجایی؟

     یه نگاهم به قرآن بود . سرم به آسمان . نمیدونستم چی میگم . دیگه داشت از کنترلم خارج میشد . فقط بهش میگفتم آخدا . تو هستی . مگه نه ؟!!!!!!!!!

      و این وسط انگار چیزی من رو متوجه تمام زیارتهام کرد . رفتم توی آشپز خونه همونطور که شیر آب رو باز میکردم تا یه لنگه جورابم رو بشورم . فقط به خود آقا امام رضا متوسل شده بودم و حرفهای نگوی خودم رو براش تند تند میگفتم . چند دقیقه بعد بود که کم کم کمی آرامش رو احساس کردم . اولش شک کردم که نکنه راست راستی ناله هام رو آقا و مولام شنیده ؟!!!!!!!!!! ولی بعد هر چه بیشتر گذشت دلم بیشتر به لطف آقام اطمینان کرد ..............


قربان فاطمه ی زهرا (س) و تمام فرزاندان بزرگوار خانم .

 

 ................................................

اینها رو نوشتم ولی خیلی دلم هوای مشهد رو داره . بروبچ بی وفا . یه زمانی قرار بود بریم مشهد . سال تموم شد و ما هیچ جایی نرفتیم . بی وفاها .

 


- شنبه 85/11/14 ساعت 11:37 عصر
   1   2      >



...
لینکهای دیدنی
آرزوی فاطمه
جشنواره مهرباران
...دست خط
.
.
.
.
آرشیو
مهمونی گلی
مهمونی بی تا
مهمونی سحر
مهمونی مریم
عید های 86
مهمونی ندا
مهمونی سپیده
مشهد و امام رضا
دختر حاجی شدن
بچه مچا
گذشته ها ...
مناسبتها
7 :بازدید امروز
حضور و غیاب
درباره خودم
گذشته ها ... - شلوغ و پلوغها
آرم و نشان شلوغ و پلوغها
گذشته ها ... - شلوغ و پلوغها

آوای آشنا
اشتراک
 
دور هم جمع میشیم دوباره ...