سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهمونی گلی - شلوغ و پلوغها
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

من که حتما امشب مینوشتم . ولی یه جورایی شد که نیمی شد تا صپی صبر کنم و بعدا بنویسم . نیمیشد که غیبت نکرده تا صپی سر کنم.

اول میخواستم از ورود خودم و اینکه اولی بودم بنویسم . اینکه چقدر عجله کردم و فکر می کردم آخری هستم .........

یا از سلام رسوندن فرهاد فروغی . و اینکه اونم خبر داشت از مهمونی. و اینکه می فرمودن شوما هنوز خارجسون نیومدین تا قدر با هم بودن رو بدونین( افه) ..........

یا از اومدن لاله و ندا و غیب شدن همسر گرامیشون تو کوچه اونم شب و تاریکی بنویسم ؟و اینکه همه مشکوک شده بودن به غیبتهای مکرر جناب مهندس ..........

یا از سر رسیدن دخترخاله ها و پسرخاله ی گلی بنویسم که تا اون آخراش فکر میکردم اینا زن و شوهرن ...........

یا از اولین جلسه حضور همسر بزرگوار فرزانه خانم . تاجر بزرگ آهن آلات در کل خاورمیانه . که فرزانه خانم از کنار همسر گرامیشون تکون نیمی خوردن . آ هی زیر گوششون ماوارا تک تک معرفی می کردن . حالا چی چی میگفتن الله اعلم

یا از اینکه مامان بابای جدید با چه پرستیژی اومدن بگم ...........

 

 

 

یا از ورود عروس داماد بگم ................

یا اینکه از کلاس گذاشتنهای جناب داماد بگم . آ جملاتی بالا شهریشون که من و تو زیادم معنیاشا بلد نیسیم . من فقط شنیدم در مورد مجلسی که ظاهرا میهمانی دیگری بوده جناب داماد به مامان گلی خانم فرمودن بله مجلسی سرشار از عشق بود ............. من که معنیشا نیمیدونم حالا اگه از تو دیکشنری پیداش کردم درموردش مینویسم ..........

 ولی

ولی

ولی

ولی چکنم که این جناب مهندس . ما رو سکته داد .......

داشتم کار خودمو می کردما .......

همون کارا که همیدون میدونیند . یهو وسطش گوشیم قات زد . سحر خانم دامت برکاته رو هم که میشناسیند . زوددددددددد بده مهندس رضا شیخ اسلام و مسلمین تندی برات ردیفش میکنه . منم که ساده ......

اما اینا منا سکته دادنداااااااااااااا 


- جمعه 86/10/7 ساعت 1:58 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

چند وقتی هست که دست بر کیبرد نبرد و ننگاشته ایم .

بسیار میهمانیها آمد و رفت و اندر احوالات تحولی ایجاد ننمود تا بلکی ما دست بر کیبردی برده از بزرگان و فرهیختگان دریار آی توپولی بنگاریم .

تولدها آمد و رفت . گشت و گذارها آمد و رفت و ما .......................

تا دیگه امشب یک اتفاقاتی افتاد بسیار دیدنی و شنیدنی و ..........خلاصه ...........

حاجیه خانم . مادر بزرگوار گلی بانو رفته بودن عشقبازی .

اونم عشقبازی با خدا .......... با چهارده معصوم علیهم السلام . کربلا

می فهمی از کربلا اومده بود . از زیارت امام عاشقان .از زیارت امامان عاشق . از زیارت ......

نکته ها برای گفتن . تعریف لحظه ها بسیار شیرین و مجذوب کننده بود . آره مامان گلی سوغاتها داشتن .نکته ها داشتند گفتنی . سوغاتیهاشان بیش از ظرفیت درک من و تو بود عزیز جان ......

چند تن از ما بروبچ با مامانهامون اومده بودیم که خب مامانامون جلسه ی حاج خانومی تشکیل داده بودن . مام که غرق مامانی شدن بی تا .

 

دیگه کم کم داشت شب از نیمه میگذشت که یادمون افتاد تولد بانوی مهربانمان . نانازی خانم . خانم مهندس ندا بانو می باشد .

مجلسی ترتیب دادیم توووووووووووووپ . کیک و شیرینی و .....خلاصه بخور بخوری بود . فداش شم ندا جون اصی انگار ریختی مارم نمیخواس تحمل کنه . چون فقط نشس تا یوخده ازش عکس بیگیریم . آ اصی نه بلند شد از جاش . نه تکون خورد . نه .............

از بسکی شوما هیییی چشش کردیند . آ نزاشتین . یکی از توو ماوا آدم از آب در بیاد

 


- چهارشنبه 86/9/21 ساعت 10:49 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

    به ساعت که نگاه میکنم بیش از 5یا 6 دقیقه نگذشته که فهمیدم .

الآن دارم فکرش رو میکنم . من از ندا فهمیدم . هر دو خبر رو .(اردیبهشت ماه بود ......در دست باز سازی .......آبان ماه)

        تا فهمیدم . حرفش رو نصف و نیمه قطع کردم . گفتم نه میخوام از خود گلی بشنوم . هرچی شماره خونشون رو گرفتم کسی خونه نبود . شماره همراهش رو گرفتم قطع میشد . لابلای حرفام بهش رسوندم که میخوام حتما باهاش حرف بزنم . قطع کردم . نشد دوباره تماس بگیرم . زنگ زدم دوباره به ندا . مو به تنم سیخ شده بود . ندا میگفت و من بال بال میزدم . ندا میگفت و من .........

کمی که آروم گرفتم کلی ازش تشکر کردم . دلم که نیومد دوباره زنگ زدم روی همراه گلی بعد از کلی گپ و گفتگو هایی که میتونید حدسش رو بزنید .. گلی جان دید من تا با خود مامان جانش همکلام نشوم درجه حرارت صدام پایین نمیاد . و گوشی رو وووول نمیکنم . همینجور که گوشی رو میدادن به مادرشون فرمودن بیا مامان داره بال بال میزنه .

گوشی رو که گرفتن . بنده راستش اولش اختیار از کف داده بودم عین بچه سه ساله ها عرض تبریک داشتم و اینکه شکر فقط و فقط و فقط شکرگزاریم . شکرگزار ... بعد کم کم سعی کردم کمی ادب و نزاکت داشته باشم .

ولی خب زیادم فایده نداشت .

گلی جان الهی من و تو با تموم این بروبچی که عاشق مامان باکلاست هستن فداش بشن یکجا . .

امشب شهادت امام صادق بود . شب جمعه . یادمون نره . شکرگزاری . یادمون نره باید شکرگزار تمام چهارده معصومی باشیم که همیشه متوسل بودیم بهشون . امشب شب جمعست . شب شهادت امام صادق علیه السلام .

 


- پنج شنبه 85/8/25 ساعت 10:13 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

میخوام امشب حتما از ماشین ظرف شویی گلی اینا بگم . ولی قبلش جوونه من بزار دو کلمه از ....

راستش امروز خیلی اتفاقی آلبوم عکسهای مهمانی که یکی دو سال قبل خونه ی گلی اینا تغریبا همه جمع شده بودیم رو باز کردم . به همون خدای مهربانی که دلهای صاف و صادق ماها رو تا همین امروز باهم یار و همراه کرده قسم که اشک بی اختیار بدونه اینکه بخوام رمانتیک بازی دربیارم توی چشمام حلقه زد (( البته دقت نکردم یعنی میکروسکوپ نداشتم ببینم مولکولهاش ریخت کیریستالهاش رمانتیک شدن یا نه ))--( عقلا و دانشمندان منظور پرانتز قبلی رو فهمیدن) . بچه ها یادتونه ؟ گلپر هنوز با شوهر جونشون اصفهان بودن .غزل هنوز مامان نشده بود . مرجان هنوز قاتی مرغا نشده بود ..... یادتونه اولین کسی که اومد وسط تا بقیه بیان وسط کی بود ؟ یادتونه چقدر ...........

     بچه ها امشب تووی کلاس یوگا تووی دقایق ریلکسیشن هرچه استاد گرامی می فرمودن آگاهی رو ببرین توب مهره های ستون فقرات من توی مهمونی بودم . بغض کرده بودم و ناجور ریخت و قیافم و لبخند ملیحش مصنوعی شده بود . دیدین که آخرشم چی شد !!!! چششم رو که باز کردم واروونه نشسته بودم ... امان از دست تو ندا با اون آلبوم عکست .

اما جددی جدی پختما . گرم بود . شماها رفته بودین اون عقب کنار پنجره . منه بنده خدای مظلوم کنار بخاری . پختم ...

ااااااااااا تا یادم نرفته عرض کنم که ::

     ماشین ظرف شویی گلی اینا بسیار بزرگ می باشد . حجمی معادل تمام ظرفهای یک میهمانی چندصدنفری . البته منهای قابلمه ها و سینی ها و دیسها و سبدها و کاسه . بشقابهای بزرگ و .......... البته باید همان ابتدا ذکر میکردم که به خاطر بسپارید این ماشین عظیم ظرف شویی از کارخانه ی معروووووووووف و مشهور سام سونگ خریداری گشته شده است .

دارندگیه و برازندگی . راستی مایعی که درونش میریزن رو هم که میدونین مخصوصه . فکر نکنین با مایع هایی که من و شما ممکنه توی ماشین ظرف شویی مادر شوهرهای حال یا آیندمون بریزیم یکی هست ها ....عمرا . گلی اینا همیشه همه چیزاشون متفاوته . اینو خودش گفته .


- چهارشنبه 85/8/24 ساعت 10:34 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

 

یکی دوساعتی هست از راه رسیدم .

شاد شاد   شارژ شارژ

توی راه ندا همینطور که حواسش به ظرف آش توی دست سحر بود که نریزه ... پیشنهاد کرد . یعنی یادآوری کرد که جدی یه وبلاگ بزنیم برای خودمون . از خودمون توش بنویسیم . منم که آماده برای همچین کارایی .هنوز جمله بسته نشده . گفتم امشب بازش میکنم .

این جناب شیخ الاسلام از بس آش آش کرد . در خونه که رسیدیم . نگهشون داشتم دم در تا برم از خونه 2تا قاشق بیارم تا روحش نپریده چند قاشق آش بخوره بنده خدا ................

آخه شما ها که سحر رو میشناسین . اسلن نیمرو هم بلد نیست بپزه . بنده خدا این شیخ الاسلام چه میکشه . اوخییییییییی آدم دلش کباب میشه .

بزار از اصل ماجرا بگم برای تویی که نبودی تا دلت بسوزه :

امروز یکی از زیباترین روزهای پاییزی بود

 

من و ندا با ماشین لاله اینا رفتیم . پس اجبارا عین بچه مثبتا آروم و خانوووووم نشستیم و از آب و هوا و کار و بار گفتیم .

این از مسیر که آرووم نشسته بودیم .

به محض ورود هم از استقبال صابخونه متوجه شدیم که با 40 دقیقه تاخیر دسته ی اول مهمونا هستیم . گلی کلیییی عصبانی  که چرا مرجان و سپیده گفتن نمیان . و حالا ما رو میخواست ادب کنه  بلکی آدم بشیم . ما هم هر چی فرمودن عرض کردیم چششششششششششم

مامان گلی به دادمون رسید . اومد جلوی در استقبالمون . گلی هم جلوی مامانش کوتا اومد . مامان گلی همیشه به داد ما می رسه . قربونش برم . با لباس نازنینش خیلی ماه شده بود . مامان گلی رو میگم .  فداش بشم . کلی باکلاس تر از گلیه .

گلی داشت توی اتاق ادبمون میکرد . من با خودم گفتم بزار ادای دختر های کدبانو رو در بیارم . برم توی آشپزخونه کمک مامان گلی . هنوز افه های اولیه تمام نشده بود که آی فون زنگ زد . بیتا هم رسید.

تا اومدیم سلام و علیک کنیم . کم کم بقیه هم رسیدن .سحرفرزانه و اون یکی فرزانه و ....

گلی شروع کرد به پذیرایی هرچی میگیم بچه بیا عین بچه های خااااااااانم بشین از ما احوال پرسی کن . میگه من باید همه چیز رو تعارف کنم . تا خیالم راحت بشه . بعد بشینم . به گپ و گفتگو  . اوخی مامان گلی .......... چقدر از دست این گلی حرسسسسسسسسس میخوره .  اوخی.

خب بقیشو خابم میاد . فردایی پس فردایی .......

 

صبر کن الان میگم از ماشین ظرف شویی شوون . ............ دونقطه دی.


- یکشنبه 85/8/14 ساعت 11:49 عصر



...
لینکهای دیدنی
آرزوی فاطمه
جشنواره مهرباران
...دست خط
.
.
.
.
آرشیو
مهمونی گلی
مهمونی بی تا
مهمونی سحر
مهمونی مریم
عید های 86
مهمونی ندا
مهمونی سپیده
مشهد و امام رضا
دختر حاجی شدن
بچه مچا
گذشته ها ...
مناسبتها
3 :بازدید امروز
حضور و غیاب
درباره خودم
مهمونی گلی - شلوغ و پلوغها
آرم و نشان شلوغ و پلوغها
مهمونی گلی - شلوغ و پلوغها

آوای آشنا
اشتراک
 
دور هم جمع میشیم دوباره ...