مامان خانم بالاخره تشریف آوردن .
البته باید عرض کنم حاج خانم .
دیگه نیا بگو چشمت روشن . که دیگه از بس بهم گفتن چشمت روشن . الآن دیگه چشمم نورافکن شده ...
....
یک هفته هست که تشریف فرما شدن ...
آیییییی
از بس خم شدم و تعارف کردم
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/127.gif)
. کمرم شکست .![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/154.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/154.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/154.gif)
باباجون کلفتی هم حد و حسابی داره
.![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/120.gif)
ای بابا مگه چقدر سوقاتی نسیبم شده که اینقدر باید عقوبات پس بدم .
.![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/154.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/154.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/154.gif)
کافیه . دیگه نمی خوام . دیگه این آخریها نوبت گذاشتیم جلوی بعضی مهمونا من میرم . جلوی بعضی دیگه سایر آبجی خانمها . ولی چه کنم از دست اونایی که سراغ دختر بزرگه ی حاج خانم رو میگیرن
. حالا نمیشه مثل بچه آدم بشینین و فقط با خود حاج خانم گپ و کفتگو بفرمایید![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/154.gif)
؟
راستی منظورم به شما بزرگان نبودها .
در متن بعدی از همایش بزرگ شخصیت شناسی که خودم برگزارکنندش هستم خواهم نوشت .![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/159.gif)