هرچه نشستیم . خبری نشد که نشد .
نشستیم . نشستیم . د آخه سپیده جان . عزیز دل ......
خلاصه ندا بانوی یگانه ی عالم رفاقت . ایثار را از رووو برد و گوشی تلفن را به دست بگرفت و از دممممممم. به رفقای تشنه لب زنگ همی زد که بروبچ . بپاخیزید . بیایید . که خودم . میهمانتان کرده ام . توپ . البته تولد مبارک سحربانو نیز نزدیک است . پس تولد را در این میهمانی برپا میکنیم . .
بازم دم این ندا بانوی مهربانیها گرم . که دوستان را تحویل همی گرفت . تاریخ میهمانی نزدیک شد و به رسم قدیم رفقا مشترکا هدیه ای تهیه نموده . و بسوزد دل خاله سوسکه . که باز هم ندا ایثار نموده از جیب سهم دوستان را داد تا شاید روزی روزگاری سهمشان را پرداخت نمایند . ( اینجا رو خودسانسوری مینمایم .) از آنجایی که همگی از دم کارمند بیدن . یکی یکی پس از نیمه های شب پیداشون شد ............. واااااا اینم رسم میهمانی رفتنه ؟ شماها خودتون خونه و زندگی ندارین . زندگی مردم رو میریزین بهم .
باشماها هستما که بعد کلیییییییییییی وقت پیداتون شدسسسسس .
غزل نیومد چون نمی خواست نی نیش بیاد وسط چندتا خاله قول و آنفولانزای قولی بگیر .
اینبار عزل و آرشین . هر دو با هم غایب بودن ............