سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشهد و امام رضا - شلوغ و پلوغها
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

اس ام اس زده بودن برای بانوی بزرگوار سرکار خانم مهندس که من همیشه از ایشون حساب میبرم .

 که......:  مراقب باشین مشهد رفتنتون مثل اون بنده ی خدا نشه .

می پرسن : کدوم بنده ی خدا ؟

می فرمایند :  همون که میره مشهد و برمی گرده . ازش می پرسن . خب بود ؟ خوش گذشت ؟ میگه آره . همه چیز بسیار خوب بود . بازارهاش چنان بود چنین بود . فلان پارک اینجور بود . اون جور بود . فلان جا.... می پرسن زیارت چطور بود . حرم رفتین . میگه نه . خیلی شلوغ بود . نشد برم .

ما سعی نمودیم بچه های مثبت و البته با معرفتی باشیم . حرم هم بریم . از این روو سعی میکردیم نمازها رو حتما در حرم به جماعت بخونیم . مامان خانم هم که عین ساعت همه را بیدار نموده و مراقب بودن تا بعضی ها که خواب آلود بودند جورابها و کفشهای لنگه به لنگه یا پشت و روو نپوشن.

ولی خدایی جای همگی خالی بود . به یاد همه دوستان و عزیزان بودیم . تک تک ما به یاد تک تک شما بودیم .

حداقل در این یک مورد خاطره ی عمره رفتنمون هم زنده شد . پای سجاده که نشسته بودیم : از آرشین بابا و مامانش و آرزوهاش . از سحر و شیخ الاسلام و آرزوهاشون . از بی تا و همسرش و هدفهاشون . از مرجان و همسرش . از فرزانه و همسرش . سپیده و همسر آیندش . لاله و راحله و مهدیه و ....... اسم میاوردیم و ذکر دعا بود براشون تا تک تک همکارهای ندا بانو که آدرس شلوغ پلوغها رو هم دارن . همکارای گلی بانو و همکاران اسبق من بنده خدای مظلوووووووووووووم .

از خانمها تا آقایون . از فک و فامیلهای گلی بانو تا اقوام ندا بانو . از ..........تا ...........

خلاصه منم گه گاهی این وسط یک لیست داشتم که اسامی را پیوست می نمودم .

مامان خانم یادمون میدادن که کجا چه نمازی بخونیم .... چه وقت چه ذکری ... برای چه حاجتی چه دعایی ....

  فدای همه ی مامان خانمها و باباهای محترم بخصوص مامان خانم و آقای پدر بزرگواری که همسفرمان بودند . که امام رضا این سفر رو فقط و فقط به خاطر حضور این عزیزان نصیب ما کرد . اصل اونها بودن . ما هم در رکاب این دو بزرگوار همسفر شده بودیم .

  شبها گاهی بعد از شام آقای پدر بچه هاش رو که زیاد هم شده بودن به چای و نسکافه دعوت مینمود . ( جاتون خالی و دلتونم بسوزه) 

 شب آخر هم تا صبح توی حرم بودیم . شب باحال و البته عجیب غریبی بود . شب جمعه . دعا کمیل توی حرم بودیم . این ندا که کلیییییییی منت سرمون گذاشت . چون خیلی برای خوشبختی بروبچ التماس امام رضا کرده بود . گلی هم که دیگه خودتون میدونید . امام رضا رفیق صمیمیشونن . منم همینطور تا صبح توی رواقها راه میرفتم . راستش خیلی دوست داشتم ببینم این ملت چیکار میکنن تا صبح بیدارن . البته دعا هم میکردما ......

رفتم سر شیخ بهایی . ازش عذرخواهی کردم . برای جسارتهایی که این چند روز توی دعا کردنهام بالاسرش که مینشستم میکردم . ( خب آخه زیادی احساس همشهری بودن و خودمونی شدن میکردم ..)

 

 

در برگشت کنار یه خانوم بزرگی نشسته بودم که جهت فرار از زبان چرب و نرمشون و البته چونه ی فعالشون هیچ راهی جز خسبیدن نداشتم

 

خلاصه یه جورایی بسیار شگفت انگیزناک خوش گذشت . گفته بودن نگویم که چقدر خوش گذشت تا دلتون خیلیییییییییی بسوزه . ولی من دلم نیومد دلتون رو نمک نزنم .

 


- یکشنبه 86/2/30 ساعت 11:5 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

می فرمایند : استاد اخلاق لازم است .

گوش پند پذیر داشته باشیم .

وقتی شاگردان یک استاد بعضی پیامهای خاص را میگیرند و بعضی دیگر را خیر . باید دید . ایراد در فرستنده است . گیرنده . یا نوع ارسال پیام .

پس یک نفر نمی تواند استاد همه ی جوانب اخلاق باشد .

فکر میکنید . چرا ما 14 معصوم داریم ؟؟؟

(این ها رو پای سخنرانی بودم و به گوش جان میشنیدم)

با دوستان و همسفران بزرگوار همیشه در صحن ایوون طلایی نماز میخوانیم . اونجا به خدا نزدیکتریم . سقفی بالا سرمون نیست که نگذاره سرمون رو روو به آسمون کنیم . نه . اصلا بزار دور از شوخی برات خودمونی بگم :

توی صحن ایون طلایی که میشینی رو به قبله . با خدا راز و نیاز میکنی . هر وقت هم خواستی توسلی کنی به امام یه نیم نگاهی به سمت راستت می اندازی به ضریح آقا و آقا امام رضا رو واسطه قرار میدی و حاجت خودت یا عزیزی که التماس دعا داشته رو عرض میکنی .

خلاصه اینکه نمازها رو با توصیه ی مامان خانوممون .میرفتیم ایوون طلایی . کلللی هم با حال بود . بعد از نماز گاهی یه روحانی یا استادی سخنرانی میکرد . که گاهی مینشستیم . البته باید حدس بزنین وقتی همگی پای سخنرانی مینشستیم . چقدر استفاده مینمودیم .  

گاهی هم بخور بخور به راه بود .بالاخره برای نشستن و دست به دعا شدن باید جون و قوه هم داشته باشیم ؟!

شب اول خلوت بود و کلی عشق و حال فرمودیم .

بدین جهت در زمان باز گشت در صحن جامع رضوی وقتی نسیم بهاری به صورتم خورد . چرخی زدم و به دوستان عرض نمودم . جدددددددا ماهایی که لذت قدم زدن توی چهارباغ و میدون امام و پارکهای حاشیه زاینده رود رو چشیدیم میفهمیم اینجا چه صفایی داره . که اصفهان با اونهمه پارک و باغ و صحن و سرا انگشت کوچیکه ی پای راست همچین صحن جامعی نمیشه گلی بانو . ندا و مامان خانوم . خندشون گرفته بود از این مدل جو گیر شدن شاعرانه ی من . البته احتمالا یه مدل شک دیگه  هم کرده بودن که اون دیگه اینجا جای بحث نداره . !!!!!!

 

در راه حساب کتابی نمودیم . و به این نتیجه رسیدیم که همین سحرگاه درب حرم رو میبندن  برای شستن رواق اصلی و ما اگه بخواهیم دستمون راحت به ضریح برسه و یه زیارت دلچسب بکنیم . باید بعد از نماز صبح توی رواق اصلی بمونیم

 


- چهارشنبه 86/2/19 ساعت 9:58 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

توی فرودگاه با مشورت مامانِ اردو کمی گز سوغات میخریم . تا برای شب عید برای زائران امام رضا شیرینی ببریم .

 

و پرواز

اندر هواپیماییم . متون آموزشی را که مطالعه می فرمائیم . بخشی از آن آموزش فرار می باشد . آن زمان که طیاره در دریاچه ای -اقیانوسی .. چیزی سقوط نموده باشد .

ندا بانو می فرمایند : ما که در مسیرمان آب نداریم .

در پاسخ عرض می نمائیم : خب این مربوط است به آن زمان که ما را دزدیده و ببرند به خلیج همیشه فارسی - مدیترانه ای ... جایی .

ندا بانو می فرمایند . آه آره . کاش بدزنمون ببرنمون لندن .

مهندس گلی بانو . سرور مهندسان شلوغ پلوغ .

می فرمایند : نه . اصلا  من  مرخصی ندارم .

  

 

 

اطلاعات فرهنگیتون رو افزایش بدین !!!!!!!!!

وزارت ارشاد طی بیانیه ای شعر اتل متل توتوله را به دلایل زیر غیر مجاز خواند .

وجود کلمه ی توتوله وپستون وتحریک کودکان . استفاده از کشور هندوستان . استفاده از زن کردی و ترویج بی حجابی.

شعر اصلاح شده :

اتل متل زباله

گاو قلی باحاله

هم شیر داره هم آستین

شیرش روبردن فلسطین

بگیر یک زن راستین

اسمش رو بزار حکیمه

که چادرش زخمیه

 

 

 


- شنبه 86/2/8 ساعت 7:53 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

هییییییییی روزگار آخه اینا چقدر بی وفاااااااااااااااااااااااااااان .

 

آخه منم آدمم .

همه متولد میشن . منم متولد میشم .

بیست و هفت - هشت - ده سال پیش از این بود که مامانم دلش گرفت . بردنش بیمارستانی که لب رودخونه بود .... خانم پرستار دلش واسه مامانم سوخت . از بس که مامانم دل تنگی کرد . اون وقت . به خانم دکتر گفت تا من رو از آب گرفتن . دادن به مامانم اینااااا

هییییییییی روزگار  

یکی نیومد بیاد بگه . بچه اینقدر شلوغ و پلوغ نکن  باشد . خب شد تو هم به دنیا اومدی .

آخه یعنی اینقدر جاتونو تنگ کردم .......

آخه منم آدمم

بازم به  لاله 

دنیا چقدر تو بی وفایی


- دوشنبه 86/2/3 ساعت 12:40 عصر



...
لینکهای دیدنی
آرزوی فاطمه
جشنواره مهرباران
...دست خط
.
.
.
.
آرشیو
مهمونی گلی
مهمونی بی تا
مهمونی سحر
مهمونی مریم
عید های 86
مهمونی ندا
مهمونی سپیده
مشهد و امام رضا
دختر حاجی شدن
بچه مچا
گذشته ها ...
مناسبتها
15 :بازدید امروز
حضور و غیاب
درباره خودم
مشهد و امام رضا - شلوغ و پلوغها
آرم و نشان شلوغ و پلوغها
مشهد و امام رضا - شلوغ و پلوغها

آوای آشنا
اشتراک
 
دور هم جمع میشیم دوباره ...