سپیده و گلی یه نیم ساعتی منتظر نشستن را تمرین کردن تا من هم رسیدم و راه افتادیم . بعد از کلی گشت و گزار در میان بیابانهای اطراف شهر بهارستان به یه چهارراه که رسیدیم ( که یک طرفش قبرستان بید) پیچیدیم تا بالاخره کوچه ی تیمسار رو یافته و به سرمنزل مقصود رسیدیم .
هنوز محفل دوستان گرم نگشته بود . همه منتظر ورود ما بودند .......
بعد از لحظاتی غزل با میهمان اصلیمون مهدیه بانو وارد گشت . ولیییییییییییی
اما .
همه میخواستن غزل رو بندازن بیرون . آخه آرشین رو نیاورده بود
.
غایبین بزرگ این میهمانی اون ندا . و دوم آرشین بودن .
بسیار خوش بگذشت . مهدیه رو بعد از مدتهای بسیار میدیدیم . مهدیه در آستانه ی در با لحجه ی تهرانی شروع به سلام و احوالپرسی کرد . کم کم وارد که شد لحجه صاف شد . وقتی در جمع ما نشست . عینی خودمون اصوانی شده بود . ![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/133.gif)
ما هر چه نشستیم و از قدیم و جدید گفتیم . از هنرهای بسیار سحر بانو گفتیم . از تعاریفی که از دست پخت ایشان شنیده بودیم ........... فایده نداشت که نداشت . گشنه و تشنه بلند شدیم رفتیم خونامون . ![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/109.gif)
من نیمی دونم کی گفته بود این سحر بانو آشپز ماهری میباشد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما رفتیم . ولی این رسمش نبود سحر بانو . ![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/109.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/109.gif)
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/109.gif)