سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های آی تری پل ای - شلوغ و پلوغها
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

   آشپزها بجنبین . کلاس آشپزی

در اتاقی که پر است از ابر و مه،
دست‌هایم بوی باران می‌دهد
عکس من در قاب می‌خندد به من
خنده‌اش بوی دبستان می‌دهد

بوی باد از کوچه می‌آید، و من
در اتاقم چای را دم کرده‌ام
با بخار گرم چایی، سقف را
پر زباغ سرد شبنم کرده‌ام

قُل قُل گرم سماور در اتاق
می‌برد من را به عصر کوزه‌ها
می‌برد تا لحظه‌ی افطارها
می‌برد من را به ماه روزه‌ها

لحظه‌‌ افطار وقتی می‌رسید
سفره پر می‌شد ز عطر کال یاس
لحظه‌ای احساس می‌کردم که من
نور دارم بر تنم جای لباس

سبز می‌شد با پدر، باغ دعا
نرم می‌خواند از کتابی آشنا
با فطیر تازه مادر می‌رسید
دستهایش داشت بوی ربّنا

ش: ابراهیمی(شاهد)

  ماه رمضون خورد و خوراکها بیشتر میشه و چشمها به دنبال سفره های رنگینتر ........


- پنج شنبه 86/6/22 ساعت 6:15 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

تولد و میهمانی عجیب و غریبی بود .

قبول که داری ؟

سپیده و مهمونی گرفتن ؟

برنامم هرچی میکردم جور نمیشد . از اول گفتم نمی تونم بیام . ولی خب تو که میتونی حدس بزنی اولین نفر بودم .

وقتی گوشی رو برداشتم و سپیده چنین خبری رو بهم داد .......... شاخ و اینها عین گوزن در اومده بود . خلاصه . نمیدونم خورشید از کدوم طرفی طلوع فرموده بید که چنین اتفاق اوفتادن کرد .

به منزل سپیده بانو رفتیم و اووووووووووووه که چه منزل خوش نقش و نگاری منظور را همگی گرفتین دیگه ؟ نوشته ی کنار آیینه ی .!!!!

خلاصه در این میهمانی بس بزرگ که بزرگانی بسیار حضور یافته بودند .

 از دوستان شلوغ و پلوغ و غیره ....... از بزرگان بنیان ( و نه بنیاد) و غیره ........


- پنج شنبه 86/4/21 ساعت 9:5 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

آرشین خانوم کلی همگی مون رو گذاشته بود سر کار . فهمیده بود سر شیشه شیرش و اینکه یک وقت نندازه بشکنه حساس شدیم ...........

خانوم و آقاه هم به قول گلی بانو کم مونده بود در آغوش هم بله را بدهند . که خب حجب و حیا نمیزاشت دیگه . چه کنیم .... بچه اصفانی همیشون خوبند .

آرشینم که فقط بستنی شکلاتی خورد .........

مامانهای خانوم و آقاه هم کلی از آینده جوانانشون می گفتن . مامان آقاه کلییییییی دلواپس بود . چرا نمی دونم .

غزل خانوم به آرشین کیک نمیداد . ولی زورکی بستنی داد بهش خورد عزیز من ..........

پسره قد بلند ود و از سر دختره زیاد بود . دختره لاغر و خوش تیپ بود . با یه مانتو کوتاه و توپپپپپپپپ .

به غزل گفتم چرا مانتو تو کوتاه یه اخمی کرد و گفت اااااااااا من از همتون ساده ترم که

 

 


- جمعه 86/4/15 ساعت 1:11 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

        

با حال ماجرا بچه مثبت شدن ما اونم به شدت بود

 

مامان غزلی که خیلیییی ساده شده بود و آرشین خانم رو هم خوشگل درسش کرده بود . دیشب آرشین دختر زیبایی شده بود . و مثل همیشه شیرین و شیطون

آرشین نانازمون که خیلییییییییی پوست و استخون شده بود از بس این فک و فامیلاشون چشمش میزنن این بچ مارو . مدام مریض میشه .

خلاصه یکساعت اول در باغ کاخ به خوش و بش های همیشگی گذشت پس از آن البته اصلا در مورد بنیاد صحبت نکردیم . نه مسخره بازی در آوردیم . نه دفاعیه صادر کردیم . نه کسی کنجکاوی کرد که اینجا اصلا چیکار میکونند .

ولی یه مطلبی مطرح شد . اونهم اینکه آخه ما اگه 300-400 هزارررررررررررر تومان پول داشتیم که نمیریختیم تو جیب اینا که . میرفتیم یه سفر قشم یا کیش ......عشق و صفا .

در حین گپ و گفتگوهای سیاسی بودیم که باغبونی کاخ با یه شالی اتو کشیده رو شونش اومد بپرسد چندتا چای میخوریم . مرجان بانو ( با قول خودشون از آموزشهای بنیاد استفاده نموده و پاسخ دادند :) ما منتظر یکی از دوستانمون هستیم 5-6 دقیقه دیگه میان. و سر 5-6 دقیقه چون حالش رو نداشتیم زورگی چای چندبار آب زده ی باغبون کاخ کرملین رو بخوریم راهی کافه شدیم ...........

آی عجب میزی نشستیم ..........

دختره داشت روی میز بغلیمون یه نقشه هایی میکشیدددددددد

   

 


- یکشنبه 86/4/10 ساعت 6:35 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

محمد احمدی نژاد . هم امید و خیابونای کج و کوله ی ما و چهارباغ آش و لاش ما .و آب و فاضلابهای محله هامون و خط اتوبوس واحد خیابونامونا ..... بعضی این دعاهای محله هامونا و................ راس و ریس نشد .............

میدونی . راسش من اهل اخبار و روزنامه و این مزخرفات نیستم . خیلی دنبال خبر مهمی باشم اهم اخبار شبکه ی خبر یا چهارتا سیات خبر معتبر رو زیر و رو میکنم . همین .

ولی ..............این روزا . به خدا نمیدونم . نمیدونم از عشقی که بین مردم رنج کشیده ی شهر و رئیس جمهورشون پیوند خوده بگم . پیر زنی که صداقت از عمق نگاهش جاری بود با یک امیدی از اومدن احمیدی نژاد میگفت و اینکه میخو.اد مشکل بیکاری پسرش رو توی نامه بنویسه و بده دستش تا بلکی یه کاری براش جور کنه . مهم نیست کجا باشدها . ولی دولتی باشد . این احمدی نژادا خدا خیرش بدد همه جا مایه خیرس . مادر و دختری که برای حل مشکل قضیه طلاق یدونه دخترش که گیر یه مرد خیرندیده افتاده اوومده و تند تند نامه ای مینوشت تا اجازه بدد برن پیشش آ مشکلشون رو براش بگند و حل کنن . خدا خیرش بدد .............

میدونی همه حرفاش حرفی حل مشکلی همین مردومس و حرفاشا مثلی بقیه آدما دولت . مثلی قبلیا حرفا گنده گنده آ چاخا ن پاخان نیست . حرفاش حرفی حلی مشکلی مردومس . تمومی فکر و ذهنش حلی مشکلی مردومس ................

اشتباه نکن اینجا نیومدم سیاسی بازی در بیارم . اومدم از احساس لطیف مردم بگم .

اینکه بالاخره یکی پیداشد بین این همه مسئول آ مردوم رو درک میکنه . میدونی زجر کشیده های مملکت خیلی وقت بود تشنه ی چنین رئیس جمهوری بودن . انگار فرجی شده بود . انگار بعد از مدتها میدیدن ...

بچه ها ندیدن . امیدوارم هرگز هم نبینین و نچشین تشنگی و انتظار فرج از سوی خدا که یه مشکل اساسی حل بشه از زندگیتون . و وقتی یکی این کار رو میکنه . اون دست دست الهی میشه برای شما ................

و هر کسی این لیاقت رو پیدا نمیکنه که حلال مشکلات مردم باشه . این رو که قبول دارین .


- شنبه 86/4/2 ساعت 11:50 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

ما چی بودیم . اینا چی هستن . چند وقت دیگه بروبچ دوره ی بعدی چی میشن ........

عصر عصر ارتباطات . بیا اینم چت یه بچه اینترنتی با داش خدا . بچه های امروزی چییییی میشن . مامان غزل مراقب آرشین جونت باش .

*************اینم حرف زدنشون با خدا ***********

داش خدا : چند وقته پیدات نیست ؟! کجایی؟یادت رفته یه خدایی هم داری که همه جا باهاته.

حامد : سلام

داش خدا : سلام . چیه ؟ پکری؟ کشتیات خفه شدن ؟

حامد :.  حالت خوبه ؟ چی شده یادی از ما کردی ؟ همیشه اونقدر سرت شلوغ بود که یادت نبود بنده ای به اسم حامد داری . حالا یاد ما افتادی ؟ باز چی شده ؟ ملت بی نماز شدن ؟ نماز قضای اضافی واست بفرستم ؟

داش خدا : نه آق حامد تند نرو . ملت نماز بخونن یا نخونن ، ما همیشه و همه جا خداییم . هر کی نماز بخونه واسه خودشه نخونه هم واسه خودش ! در ضمن ما همیشه به یادتیم .فقط بعضی وقتها خوشی میزنه زیر دلت و بی خیال ما هستی ، مام می گیم حامد که خوشه انگار ما هم خوشیم ولی بعضی وقتها مثل الان پکری ، ما هم دیگه حس خدا بودنمون گل می کنه و می گیم یه حالی ازت بپرسیم .

حامد : خدا جوون اینجا صفحه چته . کتاب که نمی خوای بنویسی . یه خط که نوشتی اون سند رو بزن تا من جواب بدم باز ادامه بده .

داش خدا : فکر کردم ناراحتی آدم شدی . نگو هنوز همونی که بودی هستی . خوبه اولین بار من چت کردم . حالا واسه من مهندس شدی؟

حامد : راستی اولین بار مخ کی رو زدی ؟ قول میدم اگه بگی مشکلاتم رو بزنم به بی خیالی

داش خدا :   این چه طرزه صحبت کردنه ؟ میخوام صد سال دیگه هم بی خیال نشی . مخ کی رو زدی یعنی چی ؟

حامد : ببخشید بابا . خب یه چیزی از دهنم پرید دیگه . اصلا بیا BUZZ بزن راحتم کن .

داش خدا : پر رو ، رو ببینا . تازه قهر هم می کنه . احتمالا تو بیای این دنیا اولین کاری که می کنی من رو می فرستی جهنم .

حامد : نشد من یه بار با تو چت بکنم و تو از اون دنیا اومدن من نگی . خدا جون بی خیاله اون دنیای ما شو . این دنیا دستت بهم نمی رسه راحت ترم

داش خدا : اولا که هر جا باشی دستم بهت می رسه نیم وجبی . ثانیا جانا سخن از زبان ما می گویی . اتفاقا من خوشحالم که تو فعلا اون دنیایی و دارم نفس راحت می کشم .

حامد : راستی گفتی اون دنیا ، یه پیشنهاد به ذهنم رسید . بگم ؟

داش خدا : اره بگو . مثل همیشه با کمال میل گوش میدم . فقط خیلی روش فکر نکرده باشی که به جون خودت BUZZ می زنم تا همون قضیه بم و سی هزار تا کشته اش یادت بیاد .

حامد : حالا هی به این جوونا میدون نده . نذار صحبت کنند . بهشون اعتماد نکن . ببینم اخرش تو پیروز می شی یا اون شاسکول خان .

داش خدا : شاسکول خان ؟

حامد : بله . همونی که همش من رو خر می ماله . ببخشید یعنی گول می ماله که دروغ بگو ، غیبت کن ، به نامحرم نگاه کن و خیلی کارای دیگه .

داش خدا : غصه اون رو نخور . پیشنهادت رو بگو حالا .

حامد : می گم که ما وقتی اومدیم اون دنیا و خواستیم بریم بهشت . ممکنه سو تفاهم پیش بیاد دیگه . مثلا این حوریه هایی که از کشور افریقا هستن رو بذار واسه بلال و اینا . بعد این حوریه اروپایی هات رو واسه من نگه دار . دستت درد نکنه . هفت هشت تا باشه کافیه .

داش خدا : رو که رو نیست . نکه حالا خیلی هم خوشگل و خوش تیپ و ناز و بلوری هستی . آره تو فقط بیا این جا هفت هشت تا حوریه واست دربست کنار گذاشتم هر کدومشون یه عذابی رو روت باید انجام بدن .

حامد : ستار العیوب . میخوام چت رو بذارم تو وبلاگ . آبروی ما رو نبر

داش خدا : شوخی کردم . تو جات قعره بهشته .

حامد : داش خدا من چت از تو که میذارم باید حتما یه مطلب آموزنده هم داشته باشه . این چت که نداشت . یه چیز باحال بگو بذارم تو وبلاگ .

داش خدا : . بنویس که بنده هام از این مشکلات الکی ناراحت و نگران نباشند . بگو خدا از دل همتون با خبره . یه خورده اش رو بذارید به حساب امتحان الهی . یه خورده اش رو بذارید به حساب پاک شدن گناهاتون . یه خورده اش رو بذارید به حساب اینکه یه مدت از یاد خدا غافل بودید . یه خورده اش رو بذارید به حساب کفاره قیافه حامد . خودشون می فهمند . دیگه ناراحتی به خودشون راه نمیدن . تو هم همین طور . دنیا ارزش نداره . اخرش میای پیش خودم .

حامد : خدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددا . من مخلصتم . نصف شبی ما رو یاد مرگ ننداز .

داش خدا : چی کار کنم فکرت منحرفه . مرگ چیه . منظورم نماز بود که با من میای صحبت می کنی .

حامد : باشه . یه کم روحیه ام بهتر شد . ممنونم ازت .

داش خدا : راستی از این به بعد وقتی عصبانی شدی هی عکس من رو پاره نکن . گفتم که مشکلات واسه چیه .

حامد : باشه . خجالتم نده . فقط .... . فقط جون خدا هوامو داشته باش . سخته یه کم .خداحافظ

داش خدا : خداحافظ 

اینها نقل از وبلاگ یکی از بزرگان و جوانان امروزیست . اینم آدرس یکی دیگه از چتهاش با داش خدا .

 


- دوشنبه 86/3/7 ساعت 5:43 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای
 

یادش بخیر مهمونی ندا بانوی صبور و مادر منش شلوغ و پلوغها . خیلی دلم برای مهمونی ندابانو تنگ شده بود . که گلی بانو خوشنودمان نموده و جمع را جمع نمود و میهمانی راه انداخت . نه از این مهمونیا ........از اونننننن مهمونیا . که جای توضیحش اینجا صلاح نمیباشد .

فقط جای مهدیه که یکی از علل اصلی برپایی این میهمانی بود بسیار خالی مینمود . و البته جای همگی شما بانوان غائب . عرض کردم که از اون مهمونیا بود . فقط نمیدونم چرا این ندا بانو یک خط در میان میوومد یک چیزایی در گوش من و گلی گوشزد مینمود . نمیدونم ......

فقط همین اندازه عرض کنم که خواستیم خوابی که فالگیر مشهدی برای ما شلوغ پلوغها دیده بود باطل شود .

خواستیم این خواب

باطل شود .   

 

 

 

داشتم فکر میکردم : ما چی بودیم . چی شدیم    


- یکشنبه 86/3/6 ساعت 8:30 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

اس ام اس زده بودن برای بانوی بزرگوار سرکار خانم مهندس که من همیشه از ایشون حساب میبرم .

 که......:  مراقب باشین مشهد رفتنتون مثل اون بنده ی خدا نشه .

می پرسن : کدوم بنده ی خدا ؟

می فرمایند :  همون که میره مشهد و برمی گرده . ازش می پرسن . خب بود ؟ خوش گذشت ؟ میگه آره . همه چیز بسیار خوب بود . بازارهاش چنان بود چنین بود . فلان پارک اینجور بود . اون جور بود . فلان جا.... می پرسن زیارت چطور بود . حرم رفتین . میگه نه . خیلی شلوغ بود . نشد برم .

ما سعی نمودیم بچه های مثبت و البته با معرفتی باشیم . حرم هم بریم . از این روو سعی میکردیم نمازها رو حتما در حرم به جماعت بخونیم . مامان خانم هم که عین ساعت همه را بیدار نموده و مراقب بودن تا بعضی ها که خواب آلود بودند جورابها و کفشهای لنگه به لنگه یا پشت و روو نپوشن.

ولی خدایی جای همگی خالی بود . به یاد همه دوستان و عزیزان بودیم . تک تک ما به یاد تک تک شما بودیم .

حداقل در این یک مورد خاطره ی عمره رفتنمون هم زنده شد . پای سجاده که نشسته بودیم : از آرشین بابا و مامانش و آرزوهاش . از سحر و شیخ الاسلام و آرزوهاشون . از بی تا و همسرش و هدفهاشون . از مرجان و همسرش . از فرزانه و همسرش . سپیده و همسر آیندش . لاله و راحله و مهدیه و ....... اسم میاوردیم و ذکر دعا بود براشون تا تک تک همکارهای ندا بانو که آدرس شلوغ پلوغها رو هم دارن . همکارای گلی بانو و همکاران اسبق من بنده خدای مظلوووووووووووووم .

از خانمها تا آقایون . از فک و فامیلهای گلی بانو تا اقوام ندا بانو . از ..........تا ...........

خلاصه منم گه گاهی این وسط یک لیست داشتم که اسامی را پیوست می نمودم .

مامان خانم یادمون میدادن که کجا چه نمازی بخونیم .... چه وقت چه ذکری ... برای چه حاجتی چه دعایی ....

  فدای همه ی مامان خانمها و باباهای محترم بخصوص مامان خانم و آقای پدر بزرگواری که همسفرمان بودند . که امام رضا این سفر رو فقط و فقط به خاطر حضور این عزیزان نصیب ما کرد . اصل اونها بودن . ما هم در رکاب این دو بزرگوار همسفر شده بودیم .

  شبها گاهی بعد از شام آقای پدر بچه هاش رو که زیاد هم شده بودن به چای و نسکافه دعوت مینمود . ( جاتون خالی و دلتونم بسوزه) 

 شب آخر هم تا صبح توی حرم بودیم . شب باحال و البته عجیب غریبی بود . شب جمعه . دعا کمیل توی حرم بودیم . این ندا که کلیییییییی منت سرمون گذاشت . چون خیلی برای خوشبختی بروبچ التماس امام رضا کرده بود . گلی هم که دیگه خودتون میدونید . امام رضا رفیق صمیمیشونن . منم همینطور تا صبح توی رواقها راه میرفتم . راستش خیلی دوست داشتم ببینم این ملت چیکار میکنن تا صبح بیدارن . البته دعا هم میکردما ......

رفتم سر شیخ بهایی . ازش عذرخواهی کردم . برای جسارتهایی که این چند روز توی دعا کردنهام بالاسرش که مینشستم میکردم . ( خب آخه زیادی احساس همشهری بودن و خودمونی شدن میکردم ..)

 

 

در برگشت کنار یه خانوم بزرگی نشسته بودم که جهت فرار از زبان چرب و نرمشون و البته چونه ی فعالشون هیچ راهی جز خسبیدن نداشتم

 

خلاصه یه جورایی بسیار شگفت انگیزناک خوش گذشت . گفته بودن نگویم که چقدر خوش گذشت تا دلتون خیلیییییییییی بسوزه . ولی من دلم نیومد دلتون رو نمک نزنم .

 


- یکشنبه 86/2/30 ساعت 11:5 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

 

                     

 

آثار هنری نقاشان معاثر

بی تا و سپیده

22 اردیبهشت الی 27 اردیبهشت

دوستان دسته گل فراموش نشود .

  


- سه شنبه 86/2/25 ساعت 2:36 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

می فرمایند : استاد اخلاق لازم است .

گوش پند پذیر داشته باشیم .

وقتی شاگردان یک استاد بعضی پیامهای خاص را میگیرند و بعضی دیگر را خیر . باید دید . ایراد در فرستنده است . گیرنده . یا نوع ارسال پیام .

پس یک نفر نمی تواند استاد همه ی جوانب اخلاق باشد .

فکر میکنید . چرا ما 14 معصوم داریم ؟؟؟

(این ها رو پای سخنرانی بودم و به گوش جان میشنیدم)

با دوستان و همسفران بزرگوار همیشه در صحن ایوون طلایی نماز میخوانیم . اونجا به خدا نزدیکتریم . سقفی بالا سرمون نیست که نگذاره سرمون رو روو به آسمون کنیم . نه . اصلا بزار دور از شوخی برات خودمونی بگم :

توی صحن ایون طلایی که میشینی رو به قبله . با خدا راز و نیاز میکنی . هر وقت هم خواستی توسلی کنی به امام یه نیم نگاهی به سمت راستت می اندازی به ضریح آقا و آقا امام رضا رو واسطه قرار میدی و حاجت خودت یا عزیزی که التماس دعا داشته رو عرض میکنی .

خلاصه اینکه نمازها رو با توصیه ی مامان خانوممون .میرفتیم ایوون طلایی . کلللی هم با حال بود . بعد از نماز گاهی یه روحانی یا استادی سخنرانی میکرد . که گاهی مینشستیم . البته باید حدس بزنین وقتی همگی پای سخنرانی مینشستیم . چقدر استفاده مینمودیم .  

گاهی هم بخور بخور به راه بود .بالاخره برای نشستن و دست به دعا شدن باید جون و قوه هم داشته باشیم ؟!

شب اول خلوت بود و کلی عشق و حال فرمودیم .

بدین جهت در زمان باز گشت در صحن جامع رضوی وقتی نسیم بهاری به صورتم خورد . چرخی زدم و به دوستان عرض نمودم . جدددددددا ماهایی که لذت قدم زدن توی چهارباغ و میدون امام و پارکهای حاشیه زاینده رود رو چشیدیم میفهمیم اینجا چه صفایی داره . که اصفهان با اونهمه پارک و باغ و صحن و سرا انگشت کوچیکه ی پای راست همچین صحن جامعی نمیشه گلی بانو . ندا و مامان خانوم . خندشون گرفته بود از این مدل جو گیر شدن شاعرانه ی من . البته احتمالا یه مدل شک دیگه  هم کرده بودن که اون دیگه اینجا جای بحث نداره . !!!!!!

 

در راه حساب کتابی نمودیم . و به این نتیجه رسیدیم که همین سحرگاه درب حرم رو میبندن  برای شستن رواق اصلی و ما اگه بخواهیم دستمون راحت به ضریح برسه و یه زیارت دلچسب بکنیم . باید بعد از نماز صبح توی رواق اصلی بمونیم

 


- چهارشنبه 86/2/19 ساعت 9:58 صبح
<      1   2   3   4   5   >>   >



...
لینکهای دیدنی
آرزوی فاطمه
جشنواره مهرباران
...دست خط
.
.
.
.
آرشیو
مهمونی گلی
مهمونی بی تا
مهمونی سحر
مهمونی مریم
عید های 86
مهمونی ندا
مهمونی سپیده
مشهد و امام رضا
دختر حاجی شدن
بچه مچا
گذشته ها ...
مناسبتها
9 :بازدید امروز
حضور و غیاب
درباره خودم
بچه های آی تری پل ای - شلوغ و پلوغها
آرم و نشان شلوغ و پلوغها
بچه های آی تری پل ای - شلوغ و پلوغها

آوای آشنا
اشتراک
 
دور هم جمع میشیم دوباره ...