سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های آی تری پل ای - شلوغ و پلوغها
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

   دیدنی بود . گذاشتمش اینجا

شنیدنی بود . گذاشتمش اینجا  

 


- دوشنبه 85/11/2 ساعت 11:32 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

  بروبچ تماما لطف کردین . بابا دمتون گرم . خوشحال گشتم به قدر کل دنیای آرشین همه ی بروبچ باصفا و شلوغ پلوغ تشریف فرما گشته بودن منت نهاده بودن قدم بر سر ما گذاشته بیدن ... و کلی از این تعارفات . ممنون از لطفتون . خوشحالم کردین .

همه بودن . شلوغ و پلوغی بود . جای شما خالی

فرزانه و غزل و گلی . سپیده و بیتا و لاله . ندا و سحر . الهه و الناز . کلیییییی خوش گذشت .

غزل خانم که تنها مامان بین ماها میباشد . دیشب کیک تولد هم خورد  . ما از بس که دوستان با صفایی هستیم براش تولد گرفتیم و کلی کیک و شیرینی تناول فرمودیم . آرشین نازنین هم که قرار شده از پنج سالگی تحقیقات و پژهشهاشون رو هدفمند در نانوتکنولوژی اغاز نمایند . بنابر این از همین پنج ماهگی باید تحصیل در کالج رو آغاز نمایند . بنابر این تمامی خاله هاشون بسیج شدن تا بهترین کالج رو برای آموزش ایشان تا ماه آینده جستجو کرده و بیابند . شما هم کمر همت ببندین و ما را در این راه یاری نمایید .

 سپیده جان هم که در پی جذب افراد به علم رمالی یا همون ریکی بودن . بندگان خدا رو کنار میکشیدن و از انرژی و انرژی درمانی و اعجازهایش می فرمودن . ولی چه کنم که وقت نشد بشینم پای سخنان گهربارشون و تقاضای توضیحات روشن کنندشون رو داشته باشم . باشه برای نشست بعدی که قرار شد بعضی ها به زودی برقرار نمایند .

همچنین خبردار گشتیم که مهندس بزرگ و برگزیده ی عرصه الکترونیک و ارتباطات مرجان بانو به آموختن علم زبان انگلیسی به روشی بسیار جدید و پیشرفته کمر همت بسته و در این عرصه موفقیات بس عظیمی کسب نموده اند   که سایر عزیزان نیز جذب آموختن به چنین سبکی گشتند . و آرشین خان از اولین دانشجویان این دانشگاه بید .

حضرت استاد فرزانه هم که نظر خود را در مورد وبلاگ سروساده ای که به دست شاگردانی همچو بنده برپا گشت را فرمودند . ایشان نظرشان این بود که وبلاگ بی ریختی ست و اصلا هم جذب نمی نماید . حالا ما تصمیم داریم جهت جذب نظر سختگیرانه ی استاد ارجمند هم که شده تحولاتی ایجاد نماییم . بلکی جذب کنیم نظر این بزرگوار را . باشد که مورد پسند واقع گردد . دوستان و هنرمندان دست یاریشان را دریغ نفرمایند . نظرهای شما رهنمای ماست و دوغ و لبنیات کلا .

در این اجلاس که بزرگان عرصه ی ریکی - انرژی درمانی - نانو تکنولژی - علم و صنعت - آموزش و پرورش - آی تی و علوم خیلی پیشرفته ی دنیا ......... حضور داشتند مباحث مختلف و متنوعی مطرح گشت . که بر روی هر کدام به صورت تخصصی بحث و تبادل نظر گشت . جای علمای بزرگ جهان خالی بید .

البته

 


- دوشنبه 85/10/25 ساعت 11:57 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

مامان خانم بالاخره تشریف آوردن .

البته باید عرض کنم حاج خانم .

دیگه نیا بگو چشمت روشن . که دیگه از بس بهم گفتن چشمت روشن . الآن دیگه چشمم نورافکن شده .......

یک هفته هست که تشریف فرما شدن ...

آیییییی   از بس خم شدم و تعارف کردم . کمرم شکست .

باباجون کلفتی هم حد و حسابی داره .

ای بابا مگه چقدر سوقاتی نسیبم شده که اینقدر باید عقوبات پس بدم ..

کافیه . دیگه نمی خوام . دیگه این آخریها نوبت گذاشتیم جلوی بعضی مهمونا من میرم . جلوی بعضی دیگه سایر آبجی خانمها . ولی چه کنم از دست اونایی که سراغ دختر بزرگه ی حاج خانم رو میگیرن . حالا نمیشه مثل بچه آدم بشینین و فقط با خود حاج خانم گپ و کفتگو بفرمایید؟

 

 

راستی منظورم به شما بزرگان نبودها .

در متن بعدی از همایش بزرگ شخصیت شناسی که خودم برگزارکنندش هستم خواهم نوشت .


- شنبه 85/10/23 ساعت 9:1 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

  

       گلی همزمان با غزل رسید . بعد از سلام و احوالپرسیهای معمول . آرشین نازنین ما که خواب بود رو بیدارش کردن ...........

       اولین آغوشی که آرشین فسقلی را ربود خیلی بهش خوش گذشت . من که ندیدم چی شد . فقط یک لحظه فریاد گلی و آبشاری شیری رنگ و به همراهش جیغ بنفش سایر دوستان بچه را به وحشت انداخت . آنچنان که ساکت بود و نگاهمان میکرد .

          آرشین رو از اون میون بردمش کنار و شروع کردم باهاش حرف بزنم . بچه ی بنده خدا وحشت زده شده بود . اگه آرووم میشدم میزد زیر گریه . بچه دلش حال اومده بود ... خودش رو راحت کرده بود . ولی نمیفهمید برای چی این خاله هاش که اینقدر ادعای عاشقی دارن حالا کم آوردن .......

        گلی مجبور شد لباسش رو بشور و خیس و خیس بشینه توی مجلس سران . کف تالار پذیرایی مجلل هم که خودتون تصورش رو بکنین چی شد .... فقط شانس آورد که روی فرشها نظر لطفی نداشتن .

        از نکات قابل توجه دیگر در اجلاس سران . همزمان با برگزاری شب میلاد باسعادت سرکار ندا خانم . سعی کردیم چندتا عکس باکلاس بگیریم ....... اما مگه اینا میزاشتن . ای بابا چی چی اینا قاتی پاتی می ایستن . انگار به عمرشون عکس 3 در 4 نگرفتن .

          البته سعیم این بود که از کیکهای زیبا و خوش طعم بی تای هنرمندمان عکاسی کنم . بعد به این بروبچ بی دست و پا نشون بدم . یادشون بیارم که خیلیییییییییییییییییییی بی ذپت و پا تشریف دارن .

        من هرچی سعی میکردم این عکسها کادرش تنظیم بشه . نورش درست باشه . لنزش .... اینا عین این بستنی فروش سر چهارراه جیغ با تعجب نگاه میکردن که مگه یه عکس گرفتن صحنه چیدن داره؟؟؟؟؟؟خب سواتشون تا همین حدث دیگه .

 

 

 


- سه شنبه 85/10/5 ساعت 12:29 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

مقدمه ای بر نشست اجلاس سران در دربار شاخص السلطنه .

 بانوی بلندمرتبه بی تا بانوی هنرمند .

از ظهر گذشته بود . با ندا تماس گرفتم . خونه بود ولی گوشی رو برنمیداشت . با غزل تماس گرفتم - همسر والا مقامشان فرمودنند نیم ساعت دیگه تماس بگیرین . با سحر تماس گرفتم خونه بود ولی جواب نمیداد ...... مشت نمونه ی خروار . منظور این بید که همه در آن ساعت به پاکستان رفته بودند .

   برف هم که از صبح هر چه برنامه داشتیم برهم زده بود .

دیگه الآن جاش نیست از راننده ی آژانس بگم که کارمند بانک بود . چندجای دیگه هم شریک و سرمایه گزار . و همه ی اینها رو میشد لابلای معاملاتی که حین رانندگی میکرد فهمید . ( ملت زرنگن . یوخده شوومام یاد بیگیریند ) .

خب از اصل ماجرا بگم . از پلاک 44 . عرض کنم خدمتتون .

   که چقدر توپ بید . بابا خونه که نبید . کاخ چل ستون و عالی قاپو و همه ی اینها رو میزاشت توی جیبش . این گالری های میدون امام و چهارباغ بالا و پایین و غیره و ذالک باید بیان وری اسنادی هنرمند و بی تای بی همتای ما شاگردی . البته اگه وقت داشته باشن .........

در هر گوشه و کناری میزی تزئین شده کاشته بیدند . و هر کدام به سبکی خاص .

       میز نهار خوری به سبکی مدرن . شیک و باحال . حاوی شمعها و گلدانهایی رنگین . شکیل و بس زیبا .

       میزهای تزئینی در گوشه های تالار پذیرایی یکی به سبک دهه ی 30 و 40 .

       یکی به سبک آریایی .

       و آن دیگری به سبک هخامنشیان  و ........

خلاصه تاریخ هنری ایران و اصفهان را مرور میکردی . البته این نشانه ای از اصالت خاندان ایشان بید .

نکته ی اخیر را قابهای عکسشان هم جیغ میزدند .

 

..............   بابا باشه میگم . یوخده صبر کنین . از مهد کودکی که در حاشیه ی اجلاس به راه افتاد هم میگم .

 


- دوشنبه 85/9/27 ساعت 8:18 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

دنیا شلوغ و پلوغ بوده و هست .

می خواستم از آرپینه و شمع نذر کردنش برای من و گلی و بهناز و ... بگم .شنبه اونم توی کلیسا .

می خواستم از غلیظ و شیرین و مزخرف بودن لحجه ی نجسبادی این بروبچ بگم .

می خواستم از لحن آرام بخش و روح نواز استاد گرامی وهای کلاسمون با اون سلام  بر خورشیدشون بگم .

می خواستم .........

ولی از همه ی اینها می گذرم و به سبک این گلی و همکارهاش یک ختم میشد . نیم شد بر میدارم .و یه دعا هم آخرش میکنم :

خداوندا  به ما قدرتی عنایت بفرما تا سایه ی انسانهای ابله و نادان ... گستاخ و زیاده گو ... از سر خود پاک گردانیم .

الهی آمین .

شومام وخیزین آبیایین رای بدین . بلکی همچین آدمایی رای نیارند . وخیزززززززززز

 

 


- پنج شنبه 85/9/23 ساعت 8:48 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

    هی میگن شوهر کن هی میگن شوهر کن .

شوهر کردن خوبه؟  بچسب به خونه و زندگیت و شوهرداریت رو بکن

بابا صبح جمعه ای به جای اینکه یه استراحتی . یه خواب صبحگاهی چیزی بتونم بکنم ...... کله ی سحر بلند شدم شیر و عسل مادربزرگ محترم و پدربزرگوار رو آماده کردم که مبادا زبونم لال زبونشون خشک بمونه . بعد تا حضرات دعا و مناجات صبحگاهشون رو میکردن روی پا ایستادم گاز  رو که خواهران محترمه دیروز گند زدن میسابیدم ....... در عین حال چای آماده می کردم . میز صبحانه میچیدم (البته آبجی خانم برای آزمون استخدامی در فلان اداره آماده میشدن و وقت نداشتن از جاشون تکون بخورن). هنوز میز رو نچیده . ظرفای شیر و عسل رو باید میشستم . اومدم با اضافه های شیر توی شیرجوش برای خودم شیرو عسل درست کنم . دیدم مصیبته ...باید دوباره یه قاشق و لیوان دیگه کثییف کنم و بشورم . به دردسرش نمی ارزه . از خیرش گذشتم . . حالا چه خاکی بریزم توی سرم برای نهار درست کردن . سحر کجایی؟؟؟؟   به دادم برس.........

د آخه بدبختای متاهل شوهر داری غیر از اینه؟؟؟؟؟؟؟؟

بیچاره ها . نمیفهمین .

شوهر یعنی = خم و راست شدن و اطاعت کردن شستن و پختن و سابیدن و روفتن و بچه هم که اومد بچه تمیز کردن . ( دیگه خیلی با ادب بودم ها )

حالا هی راه برین و بگین دختر تا جوون و شاداب هست باید شوهر کنه .

صد سال سیاه . تا تمام خوشی هام رو نکردم . تا تمام دنیا رو نگشتم . تا تمام آرزوهام براورده نشده باشه به فکر خر شدن نمیوفتم . تا اونجایی هم که بتونم نمیزارم رفقام به چنین فکر احمقانه ای بیوفتن .

این مادربزرگ داریه . دیگه چه برسه به شوهر داری..........

این مامان من چه میکشیده از دست اینااااااااا.

این زندایی هام چه میکشیدن از دست مامانم اینااااااااااااا.

---------------------------------------------------------------------

با عرض پوزش . اگه ناسزا هم بارتون کردم . چون فعلا بهتر از این بلد نبودم .

 

 


- جمعه 85/9/17 ساعت 8:17 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

  رفته بودیم خداحافظی

(ولی اینکه چی گفتیم و اینا ....شرمنده اخلاق ورزشکاری کلیه ی دوستان ورزشکار و هنر دوست و خوش اخلاق و عالم و فرهیخته و دیگه کم کم پر ریخته... )

 

ای فدای تو هم دل و هم جان

وی نثار رهت هم این و هم آن

....آهاییییییییییییییییی با توم ها ........

سلام

. من که خوبم . شما ها هم که حتما خوبین ؟!  خب خدا رو شکر .

راستش حرف از گلی که زیاد داشتم اینجا بزنم چون تازه از خونشون اومدم ولی چون قول دادم نگم که بین من و گلی و مامان هامون چی گذشت و من و گلی چه التماس دعاهایی داشتیم به مامان من که راهی خانه ی خدا میشه هفته ی دیگه . خب پس هیچی نمیگم.

 پس چاره ای نمی مونه جز اینکه از موضوعی بس حیاتی و مهم و البته مشترک سخنی هرچند کوتاه به میان آورم .

      جان خودم نمیتونم از حرکات موزون ورزشی و تاثیر شدید اون همه فشار روی گردن براتون نگم . کلی گردن درد .

یوگا اصولا ورزشیست علمی . باکلاس . جهت رفع کسالت ....

 و البته کلاس یوگا محلیست گرم و نرم . تمیز و با نشاط . محلی جهت دیدار با دوستان . گپ و گفتگو . تجدید میثاقهای عهد دانشجویی...

و استاد که بسیار عالم و فرهیخته . متخصص . دارای هزار و یک مدرک معتبر از شصتاد جای بین المللی و البته با لحنی مهربان و دلنشین . و رویی گشاده . که کمپلت بروبچ را تونست یکجا جذب کنه . ( اینش واسه من تعجب انگیز ناک بود به شدددددت)

.......................گمون کنم این یوگا داره مورد دار میشه .

خلاصه انگار راست میگن که باکلاس باش تا کامروا شوی

                                                            آره ؟                   

                                                        اینجوریاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟   

 


- دوشنبه 85/9/6 ساعت 12:14 صبح
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

    به ساعت که نگاه میکنم بیش از 5یا 6 دقیقه نگذشته که فهمیدم .

الآن دارم فکرش رو میکنم . من از ندا فهمیدم . هر دو خبر رو .(اردیبهشت ماه بود ......در دست باز سازی .......آبان ماه)

        تا فهمیدم . حرفش رو نصف و نیمه قطع کردم . گفتم نه میخوام از خود گلی بشنوم . هرچی شماره خونشون رو گرفتم کسی خونه نبود . شماره همراهش رو گرفتم قطع میشد . لابلای حرفام بهش رسوندم که میخوام حتما باهاش حرف بزنم . قطع کردم . نشد دوباره تماس بگیرم . زنگ زدم دوباره به ندا . مو به تنم سیخ شده بود . ندا میگفت و من بال بال میزدم . ندا میگفت و من .........

کمی که آروم گرفتم کلی ازش تشکر کردم . دلم که نیومد دوباره زنگ زدم روی همراه گلی بعد از کلی گپ و گفتگو هایی که میتونید حدسش رو بزنید .. گلی جان دید من تا با خود مامان جانش همکلام نشوم درجه حرارت صدام پایین نمیاد . و گوشی رو وووول نمیکنم . همینجور که گوشی رو میدادن به مادرشون فرمودن بیا مامان داره بال بال میزنه .

گوشی رو که گرفتن . بنده راستش اولش اختیار از کف داده بودم عین بچه سه ساله ها عرض تبریک داشتم و اینکه شکر فقط و فقط و فقط شکرگزاریم . شکرگزار ... بعد کم کم سعی کردم کمی ادب و نزاکت داشته باشم .

ولی خب زیادم فایده نداشت .

گلی جان الهی من و تو با تموم این بروبچی که عاشق مامان باکلاست هستن فداش بشن یکجا . .

امشب شهادت امام صادق بود . شب جمعه . یادمون نره . شکرگزاری . یادمون نره باید شکرگزار تمام چهارده معصومی باشیم که همیشه متوسل بودیم بهشون . امشب شب جمعست . شب شهادت امام صادق علیه السلام .

 


- پنج شنبه 85/8/25 ساعت 10:13 عصر
نویسنده :  بچه های آی تری پل ای

 

 

میخوام امشب حتما از ماشین ظرف شویی گلی اینا بگم . ولی قبلش جوونه من بزار دو کلمه از ....

راستش امروز خیلی اتفاقی آلبوم عکسهای مهمانی که یکی دو سال قبل خونه ی گلی اینا تغریبا همه جمع شده بودیم رو باز کردم . به همون خدای مهربانی که دلهای صاف و صادق ماها رو تا همین امروز باهم یار و همراه کرده قسم که اشک بی اختیار بدونه اینکه بخوام رمانتیک بازی دربیارم توی چشمام حلقه زد (( البته دقت نکردم یعنی میکروسکوپ نداشتم ببینم مولکولهاش ریخت کیریستالهاش رمانتیک شدن یا نه ))--( عقلا و دانشمندان منظور پرانتز قبلی رو فهمیدن) . بچه ها یادتونه ؟ گلپر هنوز با شوهر جونشون اصفهان بودن .غزل هنوز مامان نشده بود . مرجان هنوز قاتی مرغا نشده بود ..... یادتونه اولین کسی که اومد وسط تا بقیه بیان وسط کی بود ؟ یادتونه چقدر ...........

     بچه ها امشب تووی کلاس یوگا تووی دقایق ریلکسیشن هرچه استاد گرامی می فرمودن آگاهی رو ببرین توب مهره های ستون فقرات من توی مهمونی بودم . بغض کرده بودم و ناجور ریخت و قیافم و لبخند ملیحش مصنوعی شده بود . دیدین که آخرشم چی شد !!!! چششم رو که باز کردم واروونه نشسته بودم ... امان از دست تو ندا با اون آلبوم عکست .

اما جددی جدی پختما . گرم بود . شماها رفته بودین اون عقب کنار پنجره . منه بنده خدای مظلوم کنار بخاری . پختم ...

ااااااااااا تا یادم نرفته عرض کنم که ::

     ماشین ظرف شویی گلی اینا بسیار بزرگ می باشد . حجمی معادل تمام ظرفهای یک میهمانی چندصدنفری . البته منهای قابلمه ها و سینی ها و دیسها و سبدها و کاسه . بشقابهای بزرگ و .......... البته باید همان ابتدا ذکر میکردم که به خاطر بسپارید این ماشین عظیم ظرف شویی از کارخانه ی معروووووووووف و مشهور سام سونگ خریداری گشته شده است .

دارندگیه و برازندگی . راستی مایعی که درونش میریزن رو هم که میدونین مخصوصه . فکر نکنین با مایع هایی که من و شما ممکنه توی ماشین ظرف شویی مادر شوهرهای حال یا آیندمون بریزیم یکی هست ها ....عمرا . گلی اینا همیشه همه چیزاشون متفاوته . اینو خودش گفته .


- چهارشنبه 85/8/24 ساعت 10:34 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >



...
لینکهای دیدنی
آرزوی فاطمه
جشنواره مهرباران
...دست خط
.
.
.
.
آرشیو
مهمونی گلی
مهمونی بی تا
مهمونی سحر
مهمونی مریم
عید های 86
مهمونی ندا
مهمونی سپیده
مشهد و امام رضا
دختر حاجی شدن
بچه مچا
گذشته ها ...
مناسبتها
10 :بازدید امروز
حضور و غیاب
درباره خودم
بچه های آی تری پل ای - شلوغ و پلوغها
آرم و نشان شلوغ و پلوغها
بچه های آی تری پل ای - شلوغ و پلوغها

آوای آشنا
اشتراک
 
دور هم جمع میشیم دوباره ...